روز شنبه بود.
ایگوانا و دوستهاش، خرگوش، لاکپشت و مار زیر آفتاب گرم زمستونی نشسته بودن که ایگوانا دمش رو با خوشحالی تکون داد و گفت:
"بیاین از راه رسیدن بهار رو با برگزار کردن یک مهمونی جشن بگیریم."
همگی دوستان ایگوانا با این پیشنهاد موافقت کردند.
بعد ار کمی صحبت، ایگوانا از بقیه خواست تا در آماده سازی مراسم به اون کمک کنند.
اما هر کدوم از حیوانات بهونهای میاوردن و از زیر کار شانه خالی میکردن….