در سرزمین کاوا ای باستان، مرد ماهیگیری بود که برای گذراندن زندگیش هر روز سوار قایق میشد و به دریا میرفت تا ماهی صید کنه.
یک روز گرم تابستونی بود که اون موفق شد عجیبترین ماهی که کسی تا اون زمان دیده بود رو صید کنه.
اون خیلی بزرگ بود و در نگاه اول، ظاهرش مثل هر ماهی دیگهای بود، ولی همش ناله میکرد.
مرد ماهیگیر، ماهی رو جلوی صورتش برد، با دقت بیشتری بهش نگاه کرد.
در کمال تعجب دید که قطرههای اشک آهسته از چشمهاش به پایین میریزن و توی گودالی از آب، درون قایقش جمع میشن.