کفشدوزک خیلی سرش شلوغ بود! چرا سرش شلوغ بود؟ چون هر سال یه جشن توی مزرعهی کوچیک برگزار میشد و حیوونایی که توی مزرعه بودن در اون جشن شرکت میکردن و از خاطراتشون میگفتن و شادی میکردن. توی جشن، همه لباسهای تمیز و مرتبی تنشون میکردن و غذاهای خوشمزه میخوردن.
کفشدوزک هر روز برای حیوونای مزرعه کفش می دوخت. اون با خودش میگفت:
- فکر نمیکنم بتونم کفشهای دوستام رو به موقع آماده کنم!