تو چهاردهسالگی این اتفاق افتاد. اینطوری که اولین اِجرام تو یه کلوب محلی بود و یه مرد مهربون به اسم اِیب استرن همینطوری از روی سخاوت و بدون مصاحبه من رو تو لیست اجرا گذاشت و دو دلار هم بهم داد. که با توجه به بودجهش احتمالاً دستمزد خوبی بود. چند تا تردستی نه چندان تأثیرگذار اجرا کردم. از خواهرم به عنوان همدست استفاده کردم. کارش این شد که تو جمعیت بشینه و داد بزنه «من دیدم که تخممرغ رو گذاشت زیر بازوش!». آره خوب ادای گذاشتنش رو در آوردم. مردم هم داد و هوارشون بلند شد و ازم میخواستن دستم رو بلند کنم تا تخممرغ معلوم شه و ضایع شم، درحالیکه جای دیگهای گذاشته بودمش. منم دستم رو دادم بالا و نشون دادم که زیر بازوم خالیه. تخممرغ رو تو کیسه غیب کرده بودم. نیمدوجین حقهٔ دیگه هم بود که به اندازهٔ کیسه تخممرغ هیجانانگیز بودن. جمعیت که داشت به چرت میافتاد، کارم رو تموم کردم و امیدوار بودم رئیس به اندازهٔ دو دلارش راضی باشه. ضمناً یادمه واسهٔ شوی تلویزیونی دلقکِ شعبدهباز رفتم مصاحبه. یه شوی یکشنبه صبح برای بچهها بود و من واسهٔ مصاحبه، حقهٔ بطری و استوانه رو انتخاب کردم. حقهای که نیاز به دو تا بطری ویسکی داشت. لازم به گفتن نیست که انتخاب نشدم. ولی فهمیدم هر بار که تردستیهای کشندهم رو به سمت حضار شلیک میکنم، لحن صحبتم و بالبالزدنم روی صحنه، تماشاچیها رو به خنده میندازه. ولی اصلاً به ذهنم نمیرسید که یه استعدادی برای کمدی در من هست. فقط فکر میکردم شعبدهباز بدی هستم. برای اینکه تمام وقتی که صرف تمرین تردستی با ورق جلوی آینه کرده بودم حروم نشه تصمیم گرفتم از مهارت فنی خودم با ورقها برای گولزدن مردم و خالیکردن جیبشون استفاده کنم. به قول مکس شولمن – یه نویسندهٔ خیلی بامزه که در کنار میکی اسپیلانس، تنها کسایی بودن که چیزی ازشون خونده بودم: «پولدار شو، تا ظهر بخواب و گور بابای ملت».