روزی روزگاری، در یک شهر بزرگ، دختر بچهای به نامِ آلیس به دنیا اومد.
پدر و مادرش که توی طبقهی ۱۵ یک ساختمون زندگی میکردن، همزمان با به دنیا اومدنِ دخترشون یک نهال بسیار زیبا خریدن تا بزرگ شدن و رشدِ نهال رو هم در کنارِ فرزندشون مشاهده کنن.
همینطور که دخترک بزرگ و بزرگتر می شد، درخت هم رشد میکرد و شاخ و برگ بیشتری میداد.
اما از اونجایی که اونها توی یک آپارتمان زندگی میکردن، مادرِ آلیس هرچند وقت در میون نهال رو اصلاح میکرد تا نگهداریش زیاد سخت نشه. بالاخره بعد از مدتی، اونها تصمیم گرفتن تا نهال رو روی طاقچهی پنجره بزارن تا آفتابِ بیشتری بهش بخوره…