"هنریتا استعدادی داشت که بین مرغها خیلی کمیابه.
اون یک کتابخون قهار بود.
از اون جایی که هنریتا خیلی مرغ مسئولیتپذیری بود و از کتابهاش به خوبی مراقبت میکرد، خانم کتابدار بهش اجازه میداد که کتابها رو با خودش از کتابخونه به خونهشون ببره.
هنریتا علاوه بر این، نویسنده هم بود.
یکبار داستانی نوشته و برای ناشری فرستاده بود تا چاپ بشه، ولی ناشر قبول نکرده و داستانش چاپ نشده بود.
پس خودش چندتا کتاب چاپ کرد و به خالههاش و خانم کتابدار داد تا مطالعه کنن.
یک روز، هنریتا یک آگهی دید که روی دیوار نصب شده بود.
آگهی دربارهی جشنوارهی کتاب کودک بود…"