کرم کوچولو خونه نداشت برای همین هم خیلی غصه میخورد.اون دلش میخواست مثل بقیه برای خودش یه خونه داشته باشه. یه خونۀ گرم و نرم و خوب. برای همین راه افتاد تا برای خودش یه خونه پیدا کنه، رفت و رفت و رفت تا به یه باغ سیب رسید. با دیدن سیبهای سرخ و آبدار، آب دهنش راه افتاد و پیش خودش گفت:
ـ چقدر این سیبها خوب و خوشمزه به نظر میان. بهتره خونهام رو توی یکی از همین سیبها بسازم.
بعد، از درخت سیب بالا رفت و یکی از سیبهای بزرگ و خوشمزه رو انتخاب کرد و شروع کرد برای خودش خونه ساختن.