چند روز بیشتر تا تولد کلاغ نمونده بود. "بلبل خرمایِ گوش سفید" تو فکر یه هدیه برای دوستش کلاغ بود.
بلبل خرمای گوش سفید نمیخواست هیچ کدوم از دوستاش بفهمن که چه هدیهای میخواد برای کلاغ تهیه کنه!
بلبل خرما یه روز صبح از خواب که بیدار شد مثل همیشه کلهاشو چند بار حرکت داد، بعد آواز خوند و پرهاش رو باد کرد و با خودش گفت:
- بهتره یه سبد گردو برای کلاغ تهیه کنم! اون خیلی گردو دوست داره! نباید کسی بفهمه هدیهی من چیه!