در بیشه سبز، در یک روز قشنگ پاییزی ننه کفشدوزک برای نوهاش کلاه میبافت. یکی رو یکی زیر. یکی زیر یکی رو. بعد از یک هفته کلاه آماده شد. درست همان روزی که تولد نوهی کفشدوزک بود.
ننه موهای سفیدش را حنا گذاشت. شانه کرد. پیراهن قرمز خال خالیاش را پوشید و در آخر، کلاه را توی بقچهاش گذاشت و پر زد.
هوا سرد بود و باد میوزید. ننه حسابی خسته شده بود روی شاخهای نشست، تا نفس تازه کند و بعد راه بیفتد.