توی یک باغچهی بزرگ وقشنگ گلها وسبزیهای مختلفی کنار هم زندگی میکردند.
تربچه نقلی خانهاش زیرخاک بود.
برگهایش بیرون از خاک قلپ قلپ هوا میخورد.
توی باد ریزه ریزه تکون میخورد
روز که می شد با اشتها آفتاب میخورد.
شب که میشد کمی نور مهتاب میخورد.
تربچه نقلی خیلی دوست داشت از توی خاک بیرون بیاد و نور آفتاب را ببیند وبا گلها وسبزیهای باغچه بازی کند، اما حیف ریشهاش توی خاک گیر کرده بود.