یه روز جیرجیرک وارد جنگلِ نزدیک کوه شد. جنگل ساکت ِ ساکت بود. فقط صدای آب رودخونه از یه طرف میاومد. جیرجیرک با خودش گفت:
- چه جنگل ساکتی. حتی کلاغها هم صداشون در نمیآد.
جیرجیرک کمی توی جنگل گشت. حیوونای جنگل سرشون به کار خودشون بود.
جیرجیرک گفت:
- من تازه به این جنگل اومدم. خیلی اینجا ساکته. چرا اینطوریه؟