چونکه با شیخی تو دور از زشتیای
روز و شب سیاری و در کشتیای
در پناه جان جانبخشی قوی
کشتی اندر خفتهای ره میروی
مگسل از پیغامبر ایام خویش
تکیه کم کن بر فن و بر کام خویش
گرچه شیری چون روی ره بیدلیل
همچو روبه در ضلالی و ذلیل
هین مپر الاّ که با پرهای شیخ
تا ببینی عون و لشگرهای شیخ
یک زمانی موج لطفش بال تست
آتش قهرش دمی حمّال تست
قهر او را ضد لطفش کم نگر
اتّحاد هر دو بین اندر اثر
یک زمان چون خاک سبزت میکند
یک زمان پر باد و گَبزت میکند
جسم عارف را دهد وصف جماد
تا برو روید گل و نسرین شاد
مغز را خالی کن از انکار یار
تا که ریحان یابد از گلزار یار