در سیوپنج سالگی، گذشتهام را مرور میکنم. ناچارم بگویم خانواده و اقوام نازنین و دوستداشتنیام سادهلوح بودند و تصمیمهای احمقانه میگرفتند که متأسفانه نقطه اوجش، تابستان پانزدهسالگی من و مرضیه بود. منظور از فامیل، خانواده پدری و مادری است که چون مادر و پدرم دختردایی و پسرعمه بودند، تفاوتی بین آنها قائل نمیشوم. ویژگیهای اصلی فامیل من، مهرورزی، انسانیت، پایبندی کامل به اصول و احکام دین و مذهب، ازدواج در سن پایین و ترجیحاً با فامیل بود.
تابستان ۱۳۷۵ یعنی تابستان پانزدهسالگی من، مهماننوازیها با حضور همزمان سه دلال تبهکار در خانههایمان قوت گرفت؛ دلال مواد غذایی، دلال روابط اداری و دلال اشیاء عتیقه که همه مهمان سفرههای بیپیرایه و سادهلوحانه ما شدند.