روزی روزگاری، در یک جنگلِ سرسبز، بچه خرگوشی به نامی بَکستِر زندگی میکرد.
اون سریعترین موجودِ جنگل بود.
ذهن بکستر کوچولو همیشه پر از فکر و خیالهای مختلف بود و برای اینکه از اونها فرار کنه، با سرعت میدویید.
اول پاهای کوچولوش رو روی زمین میکوبید، دمِ پشمالوش رو تکون میداد، گوشهاش رو میلرزوند و بعد شروع به دوییدن میکرد.
اونقدر سریع این کار رو میکرد که توی یک چشم به هم زدن از همهی حیوونها رد میشد.
بکستر یک خرگوشِ باهوش و فرز بود اما یک موضوعی همیشه اذیتش میکرد و آرامشش رو بهم میزد.