دانکِن خیلی از خوراکیهای قبلِ خواب و داستانهای شب خوشش میاومد.
اون پوشیدن پیژامه رو هم دوست داشت و اگر خمیر دندونش طعم توت فرنگی داشت، حتی مسواک زدنِ قبل خواب هم براش لذتبخش بود.
تنها چیزی که ازش خوشش نمیاومد، وقت خواب بود و هر کاری میکرد و هر بهونهای میآورد تا نخوابه.
دانکن مطمئن بود که به اندازهی کافی حقههایی توی آستینش داره که تا یک مدت طولانی، از خوابیدن فرار کنه.
مثل آب خوردن، درخواستِ بالش اضافه، خواستن عروسک مورد علاقهاش، بیسکوئیت شکلاتی و بیسکوئیت وانیلی، جعبهی د ستمال و چراغ قوه.
اما چیزی که اون نمیدونست این بود که مامانش هم چندتا کلک بلد بود تا اون رو بخوابونه.