یک لونهی خالی، تنها چیزی بود که مار شیری دنبالش میگشت.
هر چی که هوا سرد و سردتر میشد، مارهای بیشتری دور هم جمع میشدن تا پناهگاهی برای گذروندن زمستون پیدا کنن.
یک پناهگاه کوچیک کنار ریشهی تک درختی توی حاشیهی جنگل وجود داشت.
زمستون گذشت و مارها لونه رو ترک کردن…
وقت کوچ بود.
هیچ حیوونی پاش رو توی لونهی خالی نگذاشت تا اینکه اواخر پاییز، موش خرما از راه رسید.
اون به داخل لونه سرک کشید و بعد از اطمینان خالی بودنش، اونجا رو به عنوان لونهی زمستونیش انتخاب کرد…