موش و موش کور باهم همسایه بودن.
موش توی یک درخت بلوط و موش کور هم توی سوراخی زیر همون درخت زندگی میکرد.
هرروز صبح، موش کور خونهی کوچیکش رو جارو میزد.
اون دوست داشت خونهاش همیشه تر و تمیز باشه.
موش هم هرشب همه جا رو جارو میزد، اون هم دوست داشت که خونهاش تمیز و قشنگ باشه.
ولی هرباری که این کار رو میکرد، گرد و خاک پایین میریخت، وارد سوراخِ زیر درخت که خونهی همسایهی پایینی بود میشد و این موضوع موش کور رو عصبانی میکرد.
پس یک روز، به خونهی موش رفت و با عصبانیت در زد…