0
امکان مطالعه در اپلیکیشن فیدیبو
دانلود
کتاب حس خوب، زندگی خوب نشر ترنگ

کتاب حس خوب، زندگی خوب نشر ترنگ

با عشق به خویشتن، قفل عظمت درونتان را باز کنی

کتاب متنی
فیدی‌پلاس
نویسنده:
درباره حس خوب، زندگی خوب
طی سه سال از دوران کودکی، هیچ خانه و کاشانه‌ی ثابتی نداشتم. خودم و خانواده‌ام نزد بستگانمان زندگی می‌کردیم و در بازه‌های کوتاه، در پناهگاه افراد بی‌سرپناه اقامت داشتیم. همیشه به‌خاطر وجود سقف بالای سرمان شاکر بودم، اما خوب به یاد دارم که تجربه‌ی زندگی در آن خانه‌ها چقدر ترسناک بود. همیشه افراد ناخوشایندی حوالی ورودی ساختمان پرسه می‌زدند و هنگام ورودمان به آنجا نگاه‌های تند و تیز حواله‌مان می‌کردند. من یک بچه‌ی چهارساله بودم و حسابی از آن‌ها می‌ترسیدم. اما مادرم همیشه بهم قوت قلب می‌داد که اوضاع درست خواهد شد. می‌گفت فقط باید سرمان را بیندازیم پایین و صاف برویم به اتاق خودمان. یک شب، از آن خانه بیرون رفتیم و وقتی برگشتیم، خون تمام راه‌پله و دیوارهای راهرو را گرفته بود. خرده‌شیشه همه جای زمین به چشم می‌خورد. من و خواهرم تا به آن روز چنان صحنه‌ی وحشتناکی را تجربه نکرده بودیم. هر دو به مادرم نگاه کردیم. وحشت را در وجودش احساس می‌کردم. اما این بار هم در کمال شهامت، بهمان گفت با احتیاط از روی خرده‌شیشه‌ها رد شویم و به اتاقمان برویم. من و خواهرم در حالی که هنوز از دیدن صحنه، ترس در دلمان بود، سعی می‌کردیم تصور کنیم در نبودمان چه اتفاقی در راهرو افتاده بود. بعد، صدای جیغ و فریاد و هرج و مرج شنیدیم. خیلی وحشتناک بود. بار دیگر به‌قصد دریافت آرامش، به مادرم نگاه کردیم. او هر دویمان را در آغوش کشید و گفت جایی برای نگرانی نیست ـ اما صدای تند ضربان قلبش را می‌شنیدم. او هم درست به‌اندازه‌ی ما ترسیده بود. آن شب، خواب درست به چشممان نیامد. جیغ و فریاد ادامه یافت. برایم عجیب بود که نه سر و کله‌ی پلیس پیدا شد و نه کسی تلاش کرد جنجال را بخواباند. انگار امنیت مردم ساکن پناهگاه برای هیچ کس اهمیتی نداشت. حس می‌کردم هیچ کس به وجود ما اهمیتی نمی‌دهد. ما فقط یکدیگر را داشتیم، در دنیایی که سرد و فاسد به نظر می‌آمد. وقتی درباره‌ی خاطرات این‌چنینی دوران کودکی‌ام با دوستان و خانواده‌ام حرف می‌زنم، از اینکه چه جزئیاتی را به یاد دارم شوکه می‌شوند. اغلب اوقات، ازم می‌پرسند: «چطور این‌همه چیز یادت مونده؟ تو که اون موقع خیلی کوچیک بودی.» البته همه چیز را به یاد نمی‌آورم و خاطراتم کاملاً واضح نیستند. اما خوب به یاد دارم که طی تمام آن خاطرات خوب و بد، چه احساسی داشتم. عواطف و احساسات شدیدی به اتفاقات آن دوره متصل بودند و این خاطرات تا مدت‌ها دست از سرم برنمی‌داشتند. اواخر دوران نوجوانی‌ام، آرزو می‌کردم کاش آن خاطرات محو شوند. می‌خواستم آن خاطرات را پاک کنم تا سختی‌های دوران کودکی را به یادم نیاورند. حتی از مرور برخی از خاطراتم احساس شرمساری می‌کردم. با شخصیت آن دوره‌ام احساس راحتی نمی‌کردم. گاهی حرف‌هایی می‌زدم یا کارهایی می‌کردم که با شخصیت واقعی‌ام همخوانی نداشتند. اغلب حس می‌کردم دنیا به من بد کرده است ـ و دلم می‌خواست من هم به‌تلافی، به دنیا بد کنم. امروزه، اوضاع فرق کرده است. حالا، به خاطراتم نگاه می‌کنم و تمامش را با آغوش باز می‌پذیرم؛ هر رخدادی درسی در خود نهفته دارد که می‌توان آموخت.
دسته‌ها:

شناسنامه

فرمت محتوا
epub
حجم
1.۴۲ مگابایت
تعداد صفحات
308 صفحه
زمان تقریبی مطالعه
۱۰:۱۶:۰۰
نویسندهکس کینگ
مترجم رضا اسکندری آذر
ناشرنشر ترنگ
زبان
فارسی
عنوان انگلیسی
Good Vibes, Good life
تاریخ انتشار
۱۳۹۹/۰۷/۲۹
قیمت ارزی
5 دلار
قیمت چاپی
45,000 تومان
مطالعه و دانلود فایل
فقط در فیدیبو
epub
۱.۴۲ مگابایت
۳۰۸ صفحه

نقد و امتیاز من

بقیه را از نظرت باخبر کن:
دیگران نقد کردند
5
از 5
براساس رأی 2 مخاطب
5
100 ٪
4
0 ٪
3
0 ٪
2
0 ٪
1
0 ٪
4.3
(4)
٪50
60,000
30,000
تومان
%30
تخفیف با کد «HIFIDIBO» در اولین خریدتان از فیدیبو

گذاشتن این عنوان در...

قفسه‌های من
نشان‌شده‌ها
مطالعه‌شده‌ها
حس خوب، زندگی خوب
با عشق به خویشتن، قفل عظمت درونتان را باز کنی
نشر ترنگ
4.3
(4)
٪50
60,000
30,000
تومان