خواندن داستان از زمان و مکانی دیگر علاوه بر اینکه خواننده را به نقطهای دیگر از تاریخ میبرد شرایط اجتماعی و نحوهی زندگی افراد در آن دوره را نیز نشان میدهد. تاریخ پر است از وقایع و رویدادهایی که دستمایهی قلم توانای نویسندگان شده است تا در قالب داستانهای خواندنی آنها را برای نسلهای بعد به ارث بگذارند. تاریخ ایران همچون سرزمینهای دیگر مملو از فرازوفرودهای سیاسی و اجتماعی است که نویسندگان گوناگون به تأثیر از آنها داستانهای ماندگاری خلق کردهاند. این نویسندگان ادبیات و تاریخ را با یکدیگر پیوند زدهاند و روایتهای دلنشینی را بازگو کردهاند. «تقی مدرسی» نویسندهی تحصیلکردهی سدهی گذشتهی ایران براساس موضوعات اوایل قرن چهارده داستان کتاب «شریفجان، شریفجان» را آفریده است که برای علاقهمندان داستان در آن دورهی تاریخ خواندنی است.
کتاب «شریفجان، شریفجان» اثر «تقی مدرسی» از سوی انتشارات نگاه سال 1380 منتشر شده است. این اثر یک داستان اجتماعی است که در زمان كشف حجاب در ایران رخ میدهد؛ كشف حجاب در ایران به دستور رضاشاه در سال 1314 تصویب شد که در پیاش مشکلات و جریانهای سیاسی و اجتماعی زیادی رخ داد. نویسندهی این داستان تأثیر این رویداد را با زندگی چندین خانواده که در منطقهای بهنام شریجان در حاشیه کویر زندگی میکنند پیوند زده و داستانی روان و خواندنی آفریده است. زمان داستان مربوط به مشروطه است به همین دلیل این اثر علاوه بر اینکه بازتابی از شرح زندگی خانوادههای آن دوره است کتابی تاریخی نیز بهحساب میآید و برای علاقهمندان به آثار تاریخی سدهی گذشتهی ایران بسیار لذتبخش است.
کتاب «شریفجان، شریفجان» روایت زندگی خانواده اصلاني از خانوادههای قديمي و اصيل شريفجان است که زمین کشاورزی وسیعی دارند. این زمین پیشتر وقف شده ولی صاحبان جدیدش تمایلی به وقف آن ندارند به همین دلیل مشکلات و درگیریهای زیادی بین این خانواده و سرهنگ داستان رخ میدهد. داستان «شریفجان، شریفجان» یک رمان ساده و خواندنی از یک شهر کویری است که زندگی در آن در جریان است و به تأثیر از اتفاقات اجتماعی آن دوره در تهران تغییراتی در روش زندگی مردم آن منطقه ایجاد میشود. زنان این داستان به تأثیر از اتفاقات مربوط به كشف حجاب در ایران رفتارهای متفاوتی انجام میدهند که توصیف آنها از زبان «تقی مدرسی» خواندنی و دلنشین است. نسخهی الکترونیک این اثر در همین صفحه از فیدیبو برای خرید و دانلود موجود است.
«سید محمدتقی مدرسی روحانی» نویسنده و روانپزشک ایرانی در تاریخ 18 مهر سال 1311 در تهران به دنیا آمد. سید محمد طباطبایی از رهبران جنبش مشروطه از بزرگان خانوادهشان بود و او در محیطی مذهبی کودکیاش را گذراند. او در دوران دبیرستانش اولین داستانش را نوشت و پس از آن برای تحصیل در دانشگاه اقدام کرد. او رشتهی پزشکی را برگزید درحالیکه نوشتن داستانهایش را متوقف نکرد. او در سال 1333 رمان «یکلیا و تنهایی» را منتشر کرد که دو سال بعد از سوی مجله سخن بهعنوان کتاب برگزیده سال انتخاب شد. در پی فعالیتهای ادبی «تقی مدرسی»، او در سالهای آخر دههی سی به کمک ابوالحسن نجفی، عبدالحسین آل رسول، محمود کیانوش، بهرام صادقی و سیروس پرهام که از زبانشناسان و مترجمان به نام آن زمان بودند؛ مجله صدف را تأسیس کردند. او سال 1344 داستان «شریفجان، شریفجان» را منتشر کرد و
«تقی مدرسی» برای تکمیل تحصیلاتش در رشتهی پزشکی سال 1338 به آمریکا مهاجرت کرد و تحصیل در رشته روانپزشکی دانشکده پزشکی دانشگاه دوک شهر دورهام کارولینای شمالی را آغاز کرد. او با درجه ممتازی در رشته روانپزشکی نوزادان و کودکان فارغالتحصیل شد. او سالها خودش را وقف رشتهی پزشکی کرد و در سال ۱۹۸۲ مرکز تحقیقات نوزادان را تأسیس کرد. او در طی این سالها نوشتن را متوقف نکرد و همواره داستانهایش را منتشر میکرد. او در تاریخ 2 اردیبهشت سال 1376 در سن ۶۵ سالگی بر اثر بیماری سرطان درگذشت.
سیاه گفته بود که رئیس نظمیه یک روز در مقابل عمارت قدیمی ایستاد، لبخند تمسخرآمیز و تلخی که فقط مخصوص نظمیه چی هاست به گوشه لبش نقش بست. با عصا به عمارت آنها اشاره کرد و به پیشکارش گفت:
«میبینی؟ از منزلشان هم پیداست که چطور آدمهایی هستند. پدرشان، میرزا اصلانخان شریفجانی، به محمدعلی شاه خیانت کرد و به مجاهدین هم خیانت کرد و به هر دو سه بار خیانت کرد.»
هرکس، حتی خود فرهاد، بهخوبی میدانست که میرزا اصلانخان در جوانیهایش طبع ماجراجویی داشت. در مشروطیت صغیر مردم را علیه محمدعلی شاه و مستبدین شورانید و هنگامیکه قزاقهای محمدعلی شاه به شریفجان دست یافتند و نصف اهالی را از دم تیغ بیدریغ گذرانیدند، میرزا اصلانخان در چند فرسخی شریفجان با اسب کهر و عربیش بهجانب تهران فرار میکرد و چون به دست محمدعلی شاه اسیر شد روی پایش افتاد و به جقه مبارکش سه بار قسم خود که تا جان در بدن دارد از او پشتیبانی کند. از آنجا که آدم لجوج و قدی بود دومرتبه به شریفجان برگشت و هنوز جان در بدن داشت که مردم را علیه مشروطیت شورانید. هنگامیکه مجاهدین به شریفجان رسیدند میرزا اصلانخان جلوی مردم به مجلس مقدس شورای ملی قسم خورد که تا جان در بدن دارد از آن پشتیبانی کند. به همین ترتیب دو بار دیگر به جقه مبارک و مجلس مقدس شورای ملی قسم خورد، تا اینکه یک روز مردم دور خانهاش جمع شدند و آن را سنگباران کردند. میرزا اصلانخان تا موقع مرگ دیگر دست از ماجراجویی برداشت و به جمعآوری تمبر و نوشتن خاطرات و گرفتن صیغههای چهاردهساله سرگرم شد. از اینها گذشته، هیچ کش به خاطر ندارد که میرزا اصلانخان دیوانه شده باشد و عقلش پارهسنگ برداشته باشد و هیچکس همچنین تهمتی را تا وقتیکه زنده بود به میرزا اصلانخان نزد. حتی روزی که مرد، همانهایی که به او فحش میدادند و سنگ وطن به سینه میکوبیدند با سلاموصلوات تابوتش را روی دوش گذاشتند و به ساداتمحله بردند. میرزا ابوالحسن آخوند خطابه فصیحی در مدح او خواند و گفت که میرزا اصلانخان آنقدر به مردم شریفجان علاقه داشت که از هیچکس نترسید و یکتنه علیه خرافات و ارتجاع جنگید و به خاطر همین علاقه به شریفجان و شجاعت آباء و اجدادی بد که موقوفات را به نام خودش کرد تا از دستبرد نظامیها و تازه به دوران رسیدهها مصون و محفوظ بماند. در وصیتنامهاش صریحاً قید کرده بود که از آن موقوفات یک مدرسه، یک مریضخانه و یک شقاخانه برای مردم شریفجان بسازند و ضریح جدیدی روی مرقد امامزاده ابراهیم بگذارند.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 1.۱۳ مگابایت |
تعداد صفحات | 238 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۷:۵۶:۰۰ |
نویسنده | محمدرضا حاجیان |
ناشر |