یک روز که همه حیوونها به جشن بزرگ دشت زیبا دعوت شده بودند، موش قصه ما هم از خونهاش بیرون اومد تا پیش دوستاش بره و توی جشن شرکت کنه، ولی اون یه مشکل بزرگ پیدا کرده بود. اون عینکش رو گم کرده بود و نمیدونست چطوری باید دنبالش بگرده و پیداش کنه.
موش کور همینطور نزدیک لونهاش نشسته بود و نمی دونست چکار کنه. خرگوش کوچولوی بازیگوش که داشت با مامان و باباش به مهمونی میرفت، دید آقای موش کور، تنها نشسته و داره غصه میخوره. جلو رفت و گفت:چی شده دوست من؟