الای عزیزم
من این نامه را در حالی مینویسم که نمیدونم به دستت میرسه یا نه، مثل باقی نامههایی که توی یک سال گذشته نوشته بودم. شاید به دستت رسیده باشن، ولی وقتی هیچ جوابی از طرف تو نرسیده، ما هیچ راهی برای دونستنش نداریم. برای همین من باید تلاش خودم رو ادامه بدم، چون میدونم تو به ما فکر میکنی و متعجب و نگران میشی. درهرصورت، کمی امید دارم که این یکی به دستت برسه، چون ما حالا توی جزیره هستیم و وقتی بنویی میره که به دیگهای خرچنگ خودش رسیدگی کنه، این نامه رو هم میفرسته. مثل پیغامهای توی بطری از راه آبهای آتلانتیک سفر میکنه، در جزر و مد پنهانی از قایقی به قایق دیگه که امکان میده چنین پیغامهایی از اسپانیا سر در بیاره، از جایی که میشه با وسایل مرسوم دیگهای فرستاده بشن. من این نامه رو به این امید به آبهای نامطمئن و طوفانی میسپرم که این دفعه به دستت برسه.
اگه تو یکی از نامههای من رو دیده باشی، پس از خبرها در مورد کریستف خبر داری. دلم نمیخواد باز سر اون زخمها رو باز کنم که میدونم هرگز شفا پیدا نمیکنه، هرچند دعا میکنم زمان سرانجام معجزه کنه تا ما بتونیم روزها رو بیتحمل رنج سوزانندهی از دست دادن سر کنیم. ولی اگه اون نامهها به دستت نرسیدن، پس باید دوباره برات بگم. کریستف تو یکی از اولین روزهای جنگ فرانسه در مه پارسال کشته شد. تنها چیزی که از اون داریم یه تکه کاغذ با آدرسی از پاریسه که با خط خرچنگقورباغهی خودش نوشته شده و با نامهای از صلیب سرخ فرانسه رسید و تأکید شده بود اون مرده، بدون اینکه دوباره به هوش بیاد، بعد از اینکه درست بیرون سِدن وقتی آلمانها به آردن حمله کردن، زیر آتشبار مسلسل قرار گرفته. اون تکه کاغذ توی جیب پلیورش بوده که اسمش بهطور واضح روش نوشته شده بود و اونها تونستند کریستف رو شناسایی کنن. اونو با کسان دیگهای که اون روز مردن، یک جا به خاک سپردن، توی مزرعهای دور در اون طرف کشور دفن کردن، بنابراین ما نمیتونیم سر خاکش بریم و براش گل ببریم و روی مزارش بذاریم. ولی یه روزی این کار رو میکنیم و کریستف از اون بالا به ما لبخند میزنه و میفهمه ما هنوز چقدر دوستش داریم، هرچند که تا ابد از کنار ما رفته.
مادربزرگی در آستانه از دست دادن حافظه، از نوه خود میخواهد خاطراتش را بنویسد. خاطرات اولین عشق او، ازدواجش که با وحشت سیاه جنگ جهانی دوم درهم تنیده شده.