امروز پیرمرد داستان ما میخواد برای شما از ماجراهای اسرار آمیزِ خانوادهاش تعریف کنه.
اون توی یک اتاق قدیمی، خاک گرفته و بهم ریخته ایستاده، اتاقی پر از قفسههای بلندی که توی هر کدوم تعداد زیادی اشیاء کهنهس.
اشیائی مثل مجسمههای شکسته، کتابهای پاره و شیشه مرباهای کثیف و خاک گرفته که توی هر کدومش موجود لزجی زندگی میکنه.
پیرمرد شمعی رو روشن کرده و از نردبون کهنهی چوبیِ کنار یکی از قفسهها بالا رفته و در تلاشه تا یکی از صدها کاغذ لوله شدهی بالای قفسه رو پایین بیاره.
در همین حال، مار دست آموزش هم تا نیمههای نردبون بالا رفته و خودش رو دور پاهای صاحبش پیچیده.
به اعماق خزانهی خانواده براون استون خوش اومدید…