اون جایی که لوبیا چیتی رشد میکنه، همون جا که گوجهها بزرگ و چاق و چله میشن، پیازها خوشبو هستن و ذرتها به زردیِ نور خورشیدن، اونجا باغ آرامشه.
باغ آقای کشاورز آرامش.
آقای کشاورز آرامش تمام طول روز بیل میزد و هرس میکرد.
اونقدر درگیر باغبونی و رسیدگی به باغش بود که متوجه نشد یک خانواده از موشها تو حاشیهی باغش سکونت کردن.
بابا موشه، مامان موشه و بچهشون.
باغ آرامش، باغ اونها هم بود، هرچند که آقای آرامش این رو نمیدونست.