اَبی عاشق کفشهای تابستونیش بود.
صندلهای صورتی و قهوهای با دور دوزی سبز لیمویی که برای راه رفتن، دوییدن، ورجه وورجه کردن و پریدن عالی بودن.
اَبی وقتی باهاشون میپرید، مثل یک پر توی هوا احساس سبکی میکرد.
وقتی که به ساحل میرفت، با هر قدمی که توی ماسهه ا برمیداشت، کفشهاش رد قلب شکلی از خودشون به جا میگذاشتن و باد رو به بوسهای از انگشتان پاش دعوت میکردن.
اَبی و صندلهاش تابستون فوق العادهای رو با هم سپری کردن.