خاله قورقوری بهترین خیاط برکهی قورباغه ها بود.
هر سال اول بهار که زمین دوباره سرسبز و پر از گل میشد، در محلهی قورقورکها، جشن بزرگی به راه میافتاد و به همین خاطر قورقورک خانم به خیاط خانهی خاله قورقوری میرفت تا برایش یک پیراهن خوشگل مخصوص جشن بدوزد.
آن روز قورقورک خانم بعد از کلی حال و احوال پرسی گفت:
- خاله قورقوری، جونم برات بگه که قورقورخان شوهرم، یه قواره پارچهی خوشگل برای جشن بهار خریده، اومدم که یه پیرهن گل منگولی برام بدوزی، میخوام توو شب، مثل ماه بدرخشم!!!