درباره دلت که پاک باشد داستانت پایان خوشی خواهد داشت
در افریقای جنوبی مشغول تمیز کردن قفس شیر بودم. بهصورت داوطلبانه به کمپی که از شیرهای سفید درحالانقراض نگهداری میکردند، رفته بودم.
شنیدهای میگویند نیت کجا، منزل کجا؟ در گوشهای دورافتاده در افریقا برای کار داوطلبانه برای شیرها رفته بودم و آنجا با یک صوفی آشنا شدم.
نی خودم را هم با خودم برده بودم. یک روز وقتی داشتم نی مینواختم، آن صوفی با شنیدن صدای نی، پیش من آمد و خواست با من آشنا شود.
نمیدانستم اما طوری که از او شنیدهام، در افریقای جنوبی توجه زیادی نسبت به تصوف و صوفیگری وجود دارد. او برایم تعریف کرد که بعد از مدتی طولانی که تصوف تعلیم میداد، دیگر خود را به انزوا و سکوت کشیده بود.
میدانستم که این باور صوفیها که دانایان کم صحبت میکنند و نادانان بسیار صحبت میکنند باعث میشود آنها مدتی بعد انزوا را ترجیح بدهند. صوفیانی که منزوی شدهاند، دوران آخر زندگی خود را به نوشتن و در خلوت و سکوت میگذرانند، ولی افسوس نوای نیای که نواخته بودم، انزوای آن صوفی را بر هم زده بود.
روزهای طولانی با هم صحبت کردیم.
درست است که برایم سخت بود زبانش را بفهمم، ولی درکل متوجه میشدم که چه میگوید. گویی هم متوجه میشدم و هم متوجه نمیشدم... عجیب نیست؟
اما مولانا میگوید: نه کسانی که زبان مشابهی دارند، که کسانی که احساسات مشابهی دارند میتوانند همدیگر را بفهمند. فکر کنم فهمیدن من هم چیزی مثل این بوده باشد.
ما در منطقه لیمپوپو جنوب افریقا در مرز کشورهایی که اسمشان را کم شنیدهایم مثل بواتسوانا، زیمبابوه و موزانبیک بودیم. به نظرم آشنایی من با فردی که آنقدر غنی بوده و روحی وسیع داشته است آنهم در چنین جای بکر و خالی از سکنه، اصلاً اتفاقی نبود.
من ایمان دارم که هیچ اتفاقی تصادفی نیست.
همانطور که ایمان دارم خواندن صفحات این کتاب توسط تو هم تصادفی نیست.
در زمانی که با آن روح وسیع و زیبا گذراندم، چیزهای بسیاری از او آموختم که تاکنون نه این اطلاعات در کتابی نوشته شده و نه یادداشتهایی از این دست را دیدهام. اگر با او روبهرو نمیشدم چیزهایی که میدانست را در انزوای خود به ابدیت میبرد. چیزهایی که از او یاد گرفتهام بخش زیادی از کتابی که هماکنون میخوانی را تشکیل میدهد.
قسمت بزرگی از این کتاب را یادداشتبرداریهایی که از صحبتهایمان کردهام و بعد مطالب جدیدی که به آن اضافه کردهام، در بر میگیرد.
در مواجهه با داستانهای کتاب، بسیاری از آنها را برای بار اول خواهی خواند. ممکن است بعضی را هم قبلاً شنیده باشی.
متأسفانه چون آن وجود زیبا از تلفن و اینترنت استفاده نمیکرد و من هم دیگر به لیمپوپو نرفتهام، نتوانستهام دوباره ببینمش.
شنیدهای شاعری میگوید: گویی در این گنبد گیتی نغمهای زیبا بود، من هم آن روح زیبا را طنینی خوش میدانم و به آموختههایم از دیگر بزرگان صوفی که طنینی دیگر برایم بودند، تجربیات و اطلاعات خودم را اضافه کردم.
همسفر من خوش آمدی.
بیا شروع کنیم.
این کتاب رو من به ترکی خوندم و خود هاکان منگوچ از بین سه تا کتابی که بردم برای امضا تاکید داشت بهم که اینو حتما بخونم و واقعا کیف کردم البته الان که ترجمه شده رو میخونم کیفش چندین برابره برام. ممنون فیدیبو❤??
5
این کتاب، خدا بود!!! عالی بود نخونی ضرر کردی رفته!! من در موقعیتی بودم که انگار کتابو برامن نوشته، حظ کردم تا صبح بیدار موندم و تمومش کردم، خدا خیرش بده
2
سلام اصلا این کتاب عرفانی نیست .محتوایکتاب به مقدمه اش اصلا شباهت ندارد.بیشتر روانشناسی تا عرفانی
من که هر چی پیش رفتم ببینم بقول خودش گفته ای اون که توافریقا دیده چیه هیچی ندیدم
همش درباره زنان .....
متاسفم
5
کتاب خوبیه من بعضی قسمتاشو ب اشتراک میزاشتم همه ازممیپرسیدن کدوم کتابه ؟؟
5
بی نظیر ترین کتاب حتما صفحه اینستاگرام نویسنده رو دنبال کنین اگر ترکی استانبولی بلدین حرف های بسیار خوبی داخل پیجشون میزنن.
1
اصلا جالب نبود موضوع یکپارچه ای نداشت انگار از چندتا کتابی که نویسنده خونده نکته برداری کرده و باهاش کتاب نوشته
5
سلام کتاب واقعا عالی بود خیلی دوست داشتم این کتاب رو مرسی از زحماتتون
5
کتاب خیلی خیلی خوبیه حتما بخونید من در نامیدی با این کتاب آشنا شدم خدایا شکرت??
5
بهترین کتابیه که خوندم واقعا عالییی بود
خوندنش بشدت برام لذت بخشه
5
کتاب خیلی جالبی بود معمولا نویسنده های ترک قلم پر احساسی دارن