اولیریها یک زوج پیر و تنها بودن.
اونها یک مزرعهی کوچیک داشتن که توش یک کلبهی خیلی کوچیک و محقر برای زندگی دونفرهشون به همراه گربهشون بود.
برای بز، بره و دوتا مرغهاشون هم یک آلونک کوچیک ساخته بودن و در کنار همهی اینها، یک باغ کوچیک و زیبا داشتن که توش یک درخت سیب بزرگ داشت.
یک موش خرما هم وسط این ماجراها بود.
یک موش خرمای کوچیک و گندمی رنگ.
اون مالِ کسی نبود، خودش بود و خودش و توی یک لونهی کوچیک، زیر درخت سیب زندگی میکرد.