کارل از همه چیز شکایت میکند، تا زمانی که متوجه میشود که چگونه شکایات خود را به عمل تبدیل کند.
دوستهام همیشه میگن که من خیلی غر میزنم.
حتی بعضی وقتها کارلِ غرغرو صدام میکنن.
اما تقصیر من نیست که بعضی چیزها خیلی اعصاب خورد کنن.
مثل صدای آهنگِ تبلیغاتهایِ توی تلوزیون که توی سرت گیر میکنه و همش میخونیشون.
یا بریدن دست با کاغذ، یا بستنی نعنایی با تیکههای شکلاتی که رنگ سبزش اون رنگی که باید باشه نیست.