هر روز صبح که ملکه از خواب بیدار میشد، دو تا پیشخدمت لباسهاش رو بهش میپوشوندن، دو تای دیگه موهاش رو درست میکردن و یک خدمتکار هم براش چای آماده میکرد.
ملکه همیشه چای رو به تنهایی مینوشید و نوشیدنیش هر روز کمی بدمزهتر از روزِ قبل میشد.
تا جایی که دیگه نمیتونست تحمل کنه.
برای همین تصمیم گرفت سفر کنه و بهترین چای رو پیدا کنه…