یک روز صبح زود صدای عجیبی کاج را از خواب ناز پراند.
کاج مهربان شاخههایش را تکان داد وبا دقت همه جارا نگاه کرد.
ناگهان چشمش به دوتا سنجاب پشمالوی گرد وقلنبه افتاد.
کاج سبز با مهربانی گفت: شما تازه به اینجا آمدید؟
یکی از سنجابها گفت: شب داشتیم زیر درختها بلوط جمع میکردیم که ناگهان یک روباه آرام آرام به ما نزدیک شد و مارا دنبال کرد. ماهم فقط فرار کردیم حتی نتونستیم از درخت بالا بریم.