درباره مجموعه داستان یک ترنس.گنداب و چند داستان کوتاه و بلند
هر روز آن عده از مردم که با دانایان همدست شده بودند به خانه ها و مزارع و محل نگهداری گاوها و گوسفندها وگله های اسب و پرندگان اهلی و مرغ ها و خروس ها و اردک ها و جوحه غازها و خرگوش ها می امدند و یکی از حیوانات و شیرش و یکی از پرندگان و تخم هایش و هر چه خوردنی بود از: نان و کره، پیاز و سیب زمینی و میوه ها با را با خود می بردند.
زندگی مردم روز به روز سختتر میشد. هر انچه که داشتند برای غول میفرستادند تا از خشم او در امان باشند. مردم به شدت از وضعی که داشتند ناراحت و عصبانی بودند.بیشتر خشمشان بخاطر این بود که آنها نمیتوانستند کاری انجام دهند تا از وضعیتی که در ان هستند خود را نجات دهند. وقتی به دانایان اعتراض می کردند:" چرا کاری نمیکنند؟ چرا آنها را از دست ظلمهای غول نجات نمی دهند؟، دانایان پاسخ می دادند: نمی توانند وضعیت را تغییر دهند، اگرمیتوانید از شهر فرار کنید و در کوهها و جنگل ها زندگی کنید،اگر میتوانید به شهر دیگری بروید، اگر نمی توانید هیچ یک از این کارها را انجام دهید برای اینکه زنده بمانید اعتراض نکنید و انچه می توانید تقدیم غول کنید تا جانتان محفوظ بماند.