داستانی واقعی از زندگی سگی که جان سربازان زیادی را در جنگ جهانی اول نجات داد.
اکثر اوقات، سگی با غرور همه جا به دنبال اون میرفت.
سگِ ولگردِ شلخته از زمانی که کانروی بهش کمی گوشت داده بود، هفتهها اون رو تعقیب میکرد.
یک روز، کانروی دوست چهارپاش رو به سرباز خانهی خودش برد و کنار تختش براش یک جای خواب درست کرد.
سگ جوون، سربازهایی که با هیجان در حال صحبت کردن بودن رو تماشا میکرد.
یکی از اونها گفت که سگها اجازهی ورود به اینجا رو ندارن و دیگری اسمش رو پرسید.
کانروی جواب داد که به خاطر دمِ زبرش، اسمش رو استابی گذاشته.