خرسِ داستان ما توی یک جنگل، در گوشهای از یک کوهستانِ بلند زندگی میکرد.
هروقت جایی بود که دور تا دورش رو درختها گرفته بودن، احساس میکرد که توی خونشه.
اون همیشه شیرهی توتهای شیرین جنگلی رو میمکید، از آب خنک رودخونه مینوشید و توی هوای تازهی کوهستان نفس میکشید.
خرس از زندگی توی جنگل لذت میبرد؛ ولی بعضی وقتها احساس تنهایی میکرد.
وقتی میخواست توت بخوره، آهو با دیدنش فرار میکرد.
هر وقت از رودخونه آب میخورد، سگ آبی از ترس دست و پا میزد و به عمق آب فرار میکرد.