مدام از خودم می پرسیدم نکند این زن قجر زیر بار رسوایی، حواسش را از دست داده و دیوانه شده است. در طول شام مدام از خودم می پرسیدم از برپایی مراسم استقبال چه قصد و غرضی دارد. کارش از روی لج است یا طعنه ای تحقیرآمیز تا به اتابک و عروس روسش بفهماند که ارزش این را ندارند که بنشیند و از غم و غصه زار بزند. مثل این بود که گفته باشد اصلا گور بابای اتابک با آن هیبت پیزوری و آن زنک کمونیست روس! درک نمی کردم. درست نمی توانستم قضاوت کنم. فقط این را می فهمیدم که اگر بانو تاج فارغ از قصد و غرض جشن خوش آمد گویی و ضیافت شبانه را برگزار کرده باشد، این میرغضب غارتگر لیاقت داشتن چنین همسری را ندارد و در محکمه ی وجدان خویش، بزرگ ترین بی عدالتی را در حق او روا داشته و به حکم قانون زن و شوهری، محکوم است. با این اوصاف باید صبر می کردم تا بانو را بهتر بشناسم.