کاکلی و کاکل به سر دو تا کبوتر قشنگ سفید بودند که چند ماه پیش با هم عروسی کرده بودن.
یه روز که کاکلی داشت پرواز میکرد و از این شاخه به اون شاخه میپرید، کاکل به سرو دید و عاشقش شد.
بعد با هم گشتن و گشتن تا که از حیاط این خونه و درختش خوششون اومد.
تازه آدمهای این خونه هم خیلی مهربون بودن. اونا گاهی غذاهایی که ته ظرفشون می موند رو کنار باغچه میریختن تا کاکلی و کاکل به سر بخورن.