فهم سازمان بهعنوان موضوع دانش مدیریت، اساس هر فهم و شناختی در این رشته علمی است. بر همین این اساس کسب معرفت نسبت به سازمان مقدم بر هر شناخت دیگری در حوزه مدیریت خواهد بود. بسیاری از نظریهپردازان سازمان و مدیریت با بهرهگیری از روشهای متفاوت به توصیف، تبیین این پدیده اجتماعی و در نهایت ارائه تجویز برای مواجهه با آن پرداختهاند. استعاره از جمله مهمترین روشهای شناخت سازمان است که این نظریهپردازان خواسته یا ناخواسته برای فهم و تفهیم سازمان مورد استفاده قرار دادهاند.
با مرور پژوهشهای گذشته بهنظر میرسد موضوع پژوهشی اکثر قریب به اتفاق آنها، توصیف و تبیین ماهیت سازمان و چگونگی تعامل با آن (مدیریت) است. بهعبارتدیگر رویکرد هستیشناسانه مورد غفلت قرار گرفته است. البته این موضوع با توجه به ذات کارکردگرایانه دانش مدیریت قابل توجیه است. چرا که این رویکرد سبب ارجحیت پژوهشهای تکنیکی میشود. این غفلت منجر بدان شده است که بهتعبیر راموس دو مفهوم جوهری و کارکردی (ابزاری) سازمان از یکدیگر تفکیک نشدهاند (ونتریس، ۱۹۹۰). بر این اساس باید گفت نظریهپردازی در حوزه مدیریت تاکنون در دو سطح چیستی سازمان و چگونگی اداره آن صورت گرفته است. در حوزه چیستی سازمان نظریهپردازان با سبکهای مختلف به این مهم اهتمام ورزیدهاند و در حوزه چگونگی اداره سازمان نیز انبوهی از پژوهشها و نوشتهها یافت میشود؛ گویا آنچه در این میان از قلم افتاده است، هستی سازمان و پرسش از حقیقت آن است.
میتوان چنین استنباط کرد که فهم هستی، مقدم بر فهم چیستی و کسب معرفت و شناخت نسبت به چیستی، مقدم بر درک چگونگی اداره سازمان است .
پرداختن به این موضوع که آیا سازمان، هستی و حقیقت دارد و به طور کلی پرسش در حوزه وجود پدیدهها، امری خطیر است که تاکنون از آن غفلت شده است. ظلمت این غفلت علاوه بر مدیریت، بر سایر حوزههای نظری علوم انسانی و حتی علوم تجربی نیز احاطه دارد، والبته آسیبهای این غفلت در حوزه علوم انسانی و بهطریق اولی مدیریت که متعلَّق آن انسان است، بهمراتب بیشتر و سهمگینتر خواهد بود. در این کتاب، نویسنده به نقد نظریهپردازی متداول در حوزه علوم انسانی و مدیریت پرداخته و در ادامه با تبیین استعاره راه و گذر از آن به طرح پرسش در حوزه حقیقت سازمانی میپردازد.