داستانی که قلب شما را لمس میکند.
به ما یاد میدهد که اگر ذهن خود را به آن بسپاریم، همه میتوانیم نقاط ضعف خود را به نقاط قوت تبدیل کنیم.
وقتی اَنی به دنیا اومد، همه جا براش تاریک بود.
اما میتونست گرمای وجود مادرش، وقتی که اون رو در آغوش میگرفت و بوی لباسهای تازه شسته شدهی پدرش رو حس کنه.
همچنین میتونست صدای پرندههایی که در دوردستها از خواب زمستونی بیدار میشدن رو بشنوه.
اما به غیر از این چند تا چیز، همه جا براش تیره و تار بود.
اون نابینا بود…