پاییز در حال تمام شدن بود و کیت باید گلهای خود را از سرمای زمستان نجات میداد.
مامان به او نشان میدهد که چگونه گلها را از زمین بیرون بکشد، آنها را درون گلدانها بکارد و به آنها آب بدهد.
کیت همینطور به کاشتن گل ها در گلدان ادامه میدهد تا اینکه خانه از گل پر میشود.
اما عطسههای پدر به این معنی است که گلها باید بروند!
کیت متوجه میشود که برای گذراندن زمستان باید مکان جدیدی برای گلهای خود پیدا کند، اما کجا؟