کرمو، یک کرم کوچک بود. او خانه نداشت، برای همین خزید و خزید، رفت و رفت تا برای خودش یک خانه پیدا کند. کرمو همین طور که میخزید و بدن کوچولویش را پیچ و تاب میداد، گنجشکی را دید که دنبال غذا م گردد تا برای جوجههایش ببرد.کرمو برای این که گنجشک او را نبیند زود خودش را پشت سنگی پنهان کرد و منتظر ماند تا گنجشک از آن جا دور شود. گنجشک کمی چرخید و روی زمین نوک زد. وقتی چیزی برای خوردن پیدا نکرد پرید و رفت و روی دورترین درخت نشست.