هنگامی که پس از اصلاحات دینی (رفورماسیون) در اروپا و تضعیف کلیسا و سلطه تدریجی تفکرات این جهانی، نگرش جدید انسان ساختار عالم را تغییر خواهد داد و از خدامحوری به انسانمحوری رسید، بهتدریج جای خالی تجربیات عمیق و درونی دینی احساس شد. در اینجا بود که عشق رمانتیک بهعنوان حیطهای که مردان و زنان در آن به جستجوی معنا و تعالی و شعف برمیآیند، جای دین و تجربه دینی را گرفت.
گرچه عشق رمانتیک همیشه در طول تاریخ وجود داشته است و در قرون وسطی آن را در قالب عشقهای درباری و تعهد بیچشمداشت یک شوالیه نسبت به خدمت به یک بانو میبینیم ولی در جامعه غربی بود که عشق رمانتیک، در ابتدا به کوشش ترابادورها یا خنیاگران دورهگرد، به صورت یک پدیده تودهای و همهگیر درآمد و با رابطه جنسی همراه شد.
عشق رمانتیک در عین حال سرنوشت زن غربی را نشان میدهد که به او آموخته شده تا به بهای از دست رفتن وجه زنانه زندگی، ارزشهای مردانه را آرمانی کند. سیر این تحول را تا جوامع غربی معاصر و زندگی مسلط بر آن میتوان پیگیری کرد. نویسنده خود به روشنترین وجهی به توضیح این نکته میپردازد و گاهی نیز در مقام مقایسه مفهوم عشق در شرق و در غرب برمیآید.