
کتاب سه نفر در برف
نسخه الکترونیک کتاب سه نفر در برف به همراه هزاران کتاب دیگر از طریق فیدیبو به صورت کاملا قانونی در دسترس است.
فقط قابل استفاده در اپلیکیشنهای iOS | Android | Windows فیدیبو
درباره کتاب سه نفر در برف
اریش کستنر (1974- 1899) از داستاننویسان برجسته آلمانی است که به واسطه طنزی پرمفهوم و قلمی نزدیک به زبان مردم، در کشور خود محبوبیتی خاص دارد. وی در مقام ادیبی اخلاق گرا بیش از همه کودکان و نوجوانان را مخاطب آثار خود قرار میدهد. رمان دلنشین او «سه نفر در برف» به موضوعی میپردازد که در ادبیات جهان همیشه تازه است. و آن اینکه جامه اگر آلوده رنگ و دریا باشد آدمها ارزش یکدیگر را بر اساس ظاهر میسنجند. در این رمان، این بار مردی ثروتمند اما ظریف و نکتهسنج، از محیط اشرافی خود در برلین، پایتخت پرزرق و برق آلمان، به سفری پرحادثه میرود و در پی زنجیرهای از سوءتفاهم که طی آن آدمها همدیگر را اشتباه میگیرند، فرصت مییابد امتحان کند آیا از اطرافیانش هستند کسانی که به راستیت «تن آدمی را به جان آدمی شریف» بدانند و عزت و احترام خود را تنها نصیب «آستین نو» نکنند. این رمان پرحادثه و شاداب تاکنون مبنای چندین فیلم سینمایی، قصه رادیویی و نمایشنامه قرار گرفته است.
بخشی از کتاب سه نفر در برف
اریش کستنر
اریش کستنر روزنامه نگار و شاعر و داستان سرا و نمایشنامه نویس معروف آلمانی در ۲۳ فوریه ۱۸۹۹ در درسدن Dresden، واقع در شرق آلمان به دنیا آمد. اول به دانشسرا رفت که معلم شود، اما در اواخر جنگ جهانی اول، هجده سال داشت که به جبهه فرستاده شد و با قلبی بیمار از عرصه خونریزی بازگشت. مدتی در بانکی مشغول بود اما بعد باز راه دانشگاه را پیش گرفت و در برلین در رشته زبان و ادبیات آلمانی درس خواند و درجه دکتری گرفت. او شاعری نازک اندیش و داستان سرایی انسان دوست است. با روزنامه های Die Weltbühne و Berliner Tageblatt و Frankfurter Zeitung همکاری می کرد. در ۱۹۳۳ با روی کار آمدن دارودسته هیتلر ممنوع القلم شد و نوشته هایش در تظاهرات فاشیستی کتاب سوزی خاکستر گردید. اما اجازه اش دادند که فیلمنامه بنویسد برای فیلم های کودکان. سناریوی فیلم های مونشهاوزن Münchhausen و «Der Kleine Grenzenverkehr» از کارهای این دوران اوست. بعد از جنگ از ۱۹۴۵ تا سه سال بخش داستان روزنامه Neue Zeitung را اداره می کرد. در ۱۹۴۶ روزنامه پینگویین Pinguin را که خاص جوانان بود تاسیس کرد. در صحنه سیاست دموکراتی چپ گراست و در راستای رئالیسم جدید می آفریند. نوشته هایش به تیزآب طنز آغشته است. در اشعارش سالوس و حمیت میهن پرستی مجازین و اخلاق بورژوایی و ارتش سالاری و فاشیسم را به چهارمیخ هزل می کشد. ترانه هایش بسیار معروفند. از جمله Kennst Du das Land wo die Kanonen Blühn?»» (می شناسی کشوری را که توپ ها در آن شکوفا می شوند می شناسی؟) شهرت جهانی دارند. داستان هایش خاصه آنها که برای جوانان نوشته شده بسیار دل انگیز و در صحنه ادب جهان ستوده اند، از جمله «Emil und die Detektive امیل و کارآگاهان» و Die Fliegende Klassenzimmer (کلاس پرنده) و «Das doppelte Lottchen توامان لوتشن نام» و «Die Schule der Diktatoren» (مدرسه دیکتاتورها) و «Die Konferez der Tier» (کنفرانس حیوانات) و کتاب حاضر، «Drei Männer im Schnee» که طنزی دلپذیر است. اما خوانندگان این یکی بیشتر جوانان سالمندند. کستنر در ۱۹۷۴ در مونیخ از دنیا رفت.پیشگفتار نخست(۱)
می گویند دیگر کسی تحمل تماشای پیشخدمت های فکلی، و لباس های پرزرق وبرق به تن، و باغ های پاک ساحتِ چنین و چنان و ویلاهای مجلل را ندارد و تماشای تابلوهای نقاشی اصلی تی سی ین Titien و دسته های اوراق سهام در گاوصندوق خوابیده، اسباب رودل بیننده می شود و ضیافت های رنگین این آقایان برای آن مهمانان تیتیش مامانی و دنبال من نیا بو می دهی شان، با عفونت افاده بیش از اندازه این آقایان تا آسمان را می گنداند.
ولی مثل اینکه این ها همه شایعات است. چند روز پیش در روزنامه می خواندم که میلیونرها هنوز از بین نرفته اند. البته من امکان تحقیق درستی یا نادرستی این خبر را ندارم. این قدر هست که در میان آشنایانم میلیونری نمی شناسم. ولی خوب، اینکه دلیل نشد. شاید کار اتفاق باشد. آدم از کجا بداند؟
در روزنامه ای که می خواندم نوشته بود که در انگلستان، بنا به سرشماری دقیق بیش از دویست نفر هستند، که هریک دست کم یک میلیون لیره ثروت دارند. نوشته بود که در کشورهای دیگر هم وضع همین است.
پس آخر چرا می گویند که میلیونر بودن از مد افتاده. اگر از مد افتاده پس این ها چه کاره اند؟ اصلاً من نمی فهمم چرا مردم نمی خواهند روی پرده سینما یا در رمان ها اثری از میلیونر و دم و دستگاه چنین و چنانشان باشد؟
اگر صحبت از موجودات خطرناک، یا کارهای ممنوع بود باز آدم می فهمید که علت این بیزاری چیست؟ مثلاً دوچرخه سواری سمت چپ خیابان، کار خطرناکی است و عقل حکم می کند که چنین کاری ممنوع باشد و البته اگر نویسنده ای داستان چنین دوچرخه سوار بی مبالاتی را بنویسد یا نقاشی تصویرش را بکشد کارش بسیار نادرست است و باید قلمشان را شکست.
سرقت یا بانک زنی مسلحانه هم کار خوبی نیست و نباید موضوع آفرینش هنری باشد. داستان و تابلوی نقاشی که هیچ، در عالم واقعیت هم کسی این کارها را شایسته نمی شمارد، مگر خود دزدها!
ولی میلیونرها چه؟ جدا میلیونربودن ممنوع است؟ یعنی کار خطرناکی است؟ من که باور نمی کنم. این ها آدم های خوبی هستند. مالیاتشان را می دهند، اصلاً در بند سود مادی نیستند، و تلاشی برای افزایش ثروت خود نمی کنند. دست بیکارها را می گیرند و حتی برایشان کار تولید می کنند. اسباب آبرو و اعتبار کشورند. خودتان کلاهتان را قاضی کنید، اگر این ها نبودند کار مملکت زار نبود؟ از هرکه بپرسید می گوید که بی وجود میلیونرها جامعه از هم می پاشد.
روزنامه ای که صحبتش را می کردم و نوشته بود که بیخ میلیونرها هنوز کنده نشده، افزوده بود که عده شان رو به کاهش است. چه بسا که این اطلاع اضافی مرا برای حل معمای پیچیده ام کمک کند. شما هم لابد مثل من، ضمن خواندن این مطلب در فکر می روید و سر از کتاب برمی دارید و به آسمان غروب، به افق مغرب نگاه می کنید و خورشید را می بینید که فرو می رود. چند دقیقه بعد از ناپدیدشدن خورشید ابرها کم کم سرخ می شوند. شمار این پاره های ابر در حال کاهش است و تک وتوک، مثل شعله پاره هایی بر فراز دنیا، که در تاریکی فرو می رود هنوز درخشانند و تنهاماندگیشان در دل ما غصه می ریزد. یعنی می شود میلیونرها را به این ابرها شبیه دانست؟ آیا میلیونرها کورسوی دورانی سپری شده اند؟
نظرات کاربران درباره کتاب سه نفر در برف