شب های روشن اثر فئودور داستایفسکی، با ترجمه سروش حبیبی در نشر ماهی به چاپ رسیده است. این رمان در میان آثار نویسندهی نامدار روسی، با روایتی لطیف و عاشقانه، جایگاه ویژهای دارد. شاید راز این محبوبیت در لطافت و زیبایی داستان نهفته باشد. داستایفسکی با ظرافتی مثالزدنی، تصویری از تنهایی، عشق، امید و رستگاری را به تصویر میکشد و خواننده را با خود به سفری در اعماق روح یک انسانِ تنها میبرد. این داستان کوتاه، به شرح حال مردی جوان و تنها میپردازد که در جستجوی همصحبتی یگانه است. ترجمهی روان و دلنشین سروش حبیبی، مترجم توانمند، لذت خوانش این اثر را دوچندان میکند و فرصتی ناب برای غرق شدن در دنیای احساسات این شخصیت تنها فراهم میآورد. شب های روشن شاهکاری بیبدیل در ادبیات جهان نیست، اما بدون شک، اثری ارزشمند و خواندنی است که درک عمیقتر از دنیای فکری و روحیات پیچیدهی داستایفسکی را به ارمغان میآورد. اگر شما هم به خواندن کتابهای داستان و رمان خارجی حوزه عاشقانه علاقه دارید حتما به دستهبندی کتابهای داستان و رمان عاشقانه خارجی فیدیبو سر بزنید.
راوی داستان، مردی جوان و رویاپرداز است که در شهر سن پترزبورگ زندگی میکند. او در شب های روشن تابستان، در خیابانها پرسه میزند و به دنبال عشق میگردد. در یکی از این شبها، راوی با دختری به نام ناستنکا آشنا میشود. ناستنکا دختری زیبا و فقیر است که تحت سرپرستی مادربزرگ سختگیرش زندگی میکند. راوی به شدت مجذوب ناستنکا میشود و تصمیم میگیرد که به او کمک کند تا از زندگی فلاکتبارش رهایی یابد. راوی و ناستنکا هر شب در خیابانها قدم میزنند و با یکدیگر صحبت میکنند. راوی برای ناستنکا داستانهای عاشقانه تعریف میکند و سعی میکند او را امیدوار به آینده کند. ناستنکا نیز به تدریج به راوی علاقهمند میشود، اما از ابراز عشق خود به او هراس دارد. در همین حال، مردی ثروتمند وارد داستان میشود. او قصد دارد ناستنکا را اغوا کند و او را به عنوان معشوقه خود نگه دارد. راوی که از نیت مرد ثروتمند آگاه میشود، سعی میکند ناستنکا را از او دور کند. سرانجام، ناستنکا تصمیم جدیدی میگیرد.
فئودور میخایلاویچ داستایفسکی (۱۸۲۱-۱۸۸۱)، نویسندهی نامدار روس، در خانوادهای پزشک و بازرگان در مسکو چشم به جهان گشود. دوران کودکی او تحتالشعاع فقدان مادر در سنین پایین و تحصیل در مدرسهای شبانهروزی قرار گرفت. استعداد ادبی داستایفسکی در جوانی شکوفا شد و رمان بیچارگان در سال ۱۸۴۵ او را به شهرت رساند. اما فعالیتهای سیاسی او در محافل رادیکال، سایهای از تبعید و حبس را بر زندگیاش انداخت. داستایفسکی پس از گذراندن دوران سخت تبعید، با آثاری چون جنایت و مکافات، برادران کارامازوف و ابله به قلهی ادبیات داستانی جهان صعود کرد. قلم توانمند او در واکاوی اعماق روح انسان و مسائل پیچیدهی اخلاقی، او را به یکی از برجستهترین نویسندگان تاریخ بدل کرد. داستایفسکی در اوج شهرت و افتخار، در سال ۱۸۸۱ بر اثر بیماری جان به جان آفرین تسلیم کرد و میراثی گرانبها از آثار ادبی و فلسفی برای بشریت به یادگار گذاشت.
جهت مشاهده سایر آثار فئودور داستایفسکی کلیک کنید.
شب های روشن، داستانی کوتاه است که در زمرهی آثار اولیهی داستایفسکی به شمار میرود. با وجود اینکه این رمان از عمق و پیچیدگی برخی از آثار مشهورتر داستایفسکی مانند جنایت و مکافات یا ابله برخوردار نیست، اما به دلیل ظرافتهای ادبی، زیبایی داستان و مضامین عمیق انسانی، همچنان در میان خوانندگان محبوبیت خود را حفظ کرده است.
دلایل متعددی برای خواندن کتاب شب های روشن وجود دارد:
تجربهی زیباییشناسی : داستایفسکی در این اثر با قلمی شاعرانه و لحنی لطیف، تصویری بدیع از شهر سنپترزبورگ در شبهای روشن تابستان به تصویر میکشد. خواننده با غرق شدن در توصیفات شاعرانهی داستایفسکی، گویی خود در کوچه پس کوچههای شهر قدم میزند و حال و هوای آن را به طور کامل لمس میکند.
درک پیچیدگیهای روح انسان : شبهای روشن، داستان تنهایی، عشق، امید و رستگاری است. داستایفسکی با ظرافت تمام، به واکاوی درونیات شخصیتهای داستان میپردازد و تضادها و تناقضات روح انسان را به تصویر میکشد. خواننده با مطالعهی این اثر، درک عمیقتر و دقیقتری از پیچیدگیهای روح انسان به دست میآورد.
شب های روشن، فرصتی مناسب برای آشنایی با سبک و سیاق نویسندگی داستایفسکی در دوران جوانی او فراهم میکند. خواننده با مطالعهی این اثر، میتواند ریشههای برخی از مضامین و ایدههایی که در آثار بعدی داستایفسکی به پختگی کامل خود میرسند را مشاهده کند.
شب کم نظیرى بود، خواننده ى عزیز! از آن شب ها که فقط در شور شباب ممکن است. آسمان به قدرى پرستاره و روشن بود که وقتى به آن نگاه مى کردى بى اختیار مى پرسیدى آیا ممکن است چنین آسمانى این همه آدم هاى بدخلق و بوالهوس زیر چادر خود داشته باشد؟ بله، خواننده ى عزیز، این هم پرسشى است که فقط در دل یک جوان ممکن است پدید آید. در دل هاى خیلى جوان. اما اى کاش خدا این پرسش را هرچه بیش تر در دل شما بیندازد! حرف آدم هاى بدخلق و بوالهوس را زدم و ناچار یادم آمد که آن روز از صبح رفتار خودم همه صفا و پاکدلى بود. اما از همان صبح بار غم عجیبى بر دلم افتاده بود، که آزارم مى داد. ناگهان احساس کرده بودم که بسیار تنهایم. مى دیدم که همه مرا وا مى گذارند و از من دورى مى جویند. البته هر کس حق دارد از من بپرسد که منظورم از «همه» کیست؟ چون هشت سال است که در پترزبورگم و نتوانسته ام یک دوست یا حتى آشنا براى خودم پیدا کنم. ولى خب، دوست و آشنا مى خواهم چه کنم؟ بى دوست و آشنا هم تمام شهر را مى شناسم. براى همین بود که وقتى مى دیدم که مردم همه شهر را مى گذارند و مى روند ییلاق، به نظرم مى رسید که همه از من دورى مى کنند. این تنهاماندگى برایم سخت ناگوار بود و سه روز تمام در شهر پرسه زدم. بولوار و پارک و کنار رود را از زیر پا مى گذراندم و یک نفر از اشخاصى را که عادت کرده بودم یک سال آزگار در ساعت معین در جاى معینى ببینم نمى دیدم. گیرم آن ها البته مرا نمى شناسند ولى من همه شان را مى شناسم. خوب هم مى شناسم. مى شود گفت که در چهره ى یک یکشان باریک شده ام. وقتى خوشحالند حظ مى کنم و وقتى افسرده اند دلم مى گیرد. اما با پیرمردى که هر روز در ساعت معینى در کنار فانتانکا مى بینم مى شود گفت دوست شده ام. حالت چهره اش خیلى موقر است و همیشه انگارى در فکر است. مدام زیر لب چیزى مى گوید و دست چپش را حرکت مى دهد، انگارى با این حرکات بر آنچه در سرش مى گذرد تأکید مى کند. عصاى دراز پرقوز و گره اى در دست راست دارد، با دسته اى طلایى. او هم متوجه من شده و انگارى به احوال من علاقه پیدا کرده است. یقین دارم که اگر در ساعت مقرر مرا در کنار فانتانکا نبیند دلتنگ مى شود. این است که گاهى، مخصوصا وقتى سردماغ باشیم، سَرَکى به هم تکان مى دهیم. چند روز پیش که دو روز بود یکدیگر را ندیده بودیم چیزى نمانده بود که از راه احترام کلاه از سر برداریم.
اگر شما هم به خواندن کتابهای داستان و رمان عاشقانه خارجی علاقه دارید پیشنهاد میکنیم حتما کتابهای زیر را که در فیدیبو در دسترس هستند، مطالعه کنید.
بلندی های بادگیر نویسنده امیلی برونته مترجم رضا رضایی نشر نی
ده قرن عاشقی نویسنده مارکوس سجویک مترجم ندا شادنظر نشر ایرانبان
ما تمامش می کنیم نویسنده کالین هوور مترجم آرتمیس مسعودی نشر آموت
فرمت محتوا | epub |
گوینده هوشمند (AI) | راوی |
حجم | 638.۸۲ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 126 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۴:۱۲:۰۰ |
نویسنده | فئودور داستایفسکی |
مترجم | سروش حبیبی |
ناشر | نشر ماهی |
زبان | فارسی |
عنوان انگلیسی | Belye Nochi |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۴/۰۵/۲۵ |
قیمت ارزی | 3 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
زن ها عاشق مردهای بد میشوند و با مرد های خوب دردودل میکنند
یکی از کم نظیر ترین رمانی بود که خوندم فوق العاده بود البته باید عاشق باشی یا تجریه اش رو داشته باشی تا از خوندن کتاب لذت ببری... اونوقته که توصیفات کتاب میشه رویای خودت یا مروری بر خاطرات گذشتت... خدای من خیلی خوبه شب های روشن... اونقددددر خوووووب که من یه سره خوندمش. توی نظرات نوشته بودن فیلمش هم ساخته شده ... که من فیلمش رو هم همین الان بعد از کتابش دیدم نمیخوام فیلم شب های روشن به کارگردانی آقای موتمن رو نقد کنم و بگم چه کم و کاستی داشت آخه توی خود همین فیلم شب های روشن گفت که آدم تو کتابا همه چی رو اونطوری که خودش دوست داره تصور میکنه ولی تو فیلما مجبوری همه چی رو اونطور که کارگردان انتخاب کرده ببینی ،شاید این یکی از دلایلی هست که من از کتاب شب های روشن خیلی بیشتر لذت بردم. فقط چند صفحه اولش یک مقدار زیادی نویسنده در مورد خیال پردازیش حرف میزد طوری که وسطاش حوصله ات سر میرفت ولی در ادامه اونقدر خوب بود که این قسمت رو بپوشونه خوبی این کتاب به احساسات فاخر شخصی هست که تا زمان ملاقاتش با اون دختر ... بقیش رو پاک کردم ... خودتون باید بخونید... اون قلب پاک نویسنده که در آخر وقتی دختره ازش میپرسه ازم دلخوری و نویسنده میگه مگه میشه آدم از سی که دوسش داره دلخور باشه؟! و بعدش برای اون دختر بهترین ها رو آرزو میکنه خوشبختی و سعادت .... ولی حال خودش خیلی بده ... خعلی بد.... این عشق ها و دوست داشتن ها به نظرم منطقی تره تا چیزی که امروزه شاهدش هستیم و با یک جواب منفی شاهد اسید پاشی و کارای دیگه هستیم... ولی بیاید منطقی باشیم... اگر هم یک همچین دوست داشتنی قسمتتون شد ولی نتونستید کاری کنید کافیه احساستون رو به رسمیت بشناسید و با بازی روزگار غدار کنار بیاید ... میدونم گفتنش سخته ولی این حرف من رو حداقل بشنوید... و با خیانت کردن و فریب کس دیگه ای هیچ چی حل نمیشه امیدوارم همیشه شاد باشید کمی هم عاشق!
کتاب خیلی حال منو بد کرد منظورم این نیست که کتاب بدی بود آخه منم آدم خیال پردازیم و انگار داشتم داستان زندگی خودمو می خوندم! قلبم درد میگرفت آخه من این تنهایی رو خوب می شناسم میدونم چقدر درد آوره ... اینه که حسابی باهاش اشک ریختم!!
رمان واقعا زيبايي بود. من حقیقتش تازه رمان خواندن رو شروع کردم و از آثار داستایوفسکی فقط دو کتاب خواندم. جنایات و مکافات و همین کتاب شب های روشن درباره ی کتاب اگه بخوام بگم... این کتاب حس و حال تنهایی و تنها بودن رو به خوبی نشون میده. یه جورایی با خوندن داستان راوی یاد خودم افتادم. مدام خیال پردازی میکنم درباره ی رویاهام و... از این جا به بعد کسایی که داستانو نخوندن لطفا ادامه کامنتمو نخونن چون داستان منم یه جورایی به کتاب و داستان راوی ربط داره. گفتم که درباره ی رویاهام و دختری که به شدت عاشقش هستم و دوستش داشتم و هنوز دارم خیالبافی میکنم اما اون منو دوست نداره و کس دیگه ای رو میخواد. دقیقا مشابه راوی کتاب که که دچار عشق یه طرفه به معشوقش ناستنکا شده مثل خودم. حتی آخر کتاب وقتی نامه ی معشوقشو خوند به جای اینکه از دستش دلگیر باشه و واسش آرزوی بدبختی کنه برعکس واسش آرزوی خوشبختی میکنه چونکه واقعا عاشقشه و معشوقشو مقصر نمیدونه چونکه مجبور نیست به خاطر شادی اون فداکاری کنه. همونجور که من واسه دختری که دوستش دارم آرزوی خوشبختی میکنم. اگه میدونستم داستانش منو به یادش میندازه اصلا نمیخوندمش. (با وجود تمام احترامی که واسه داستایوفسکی قائلم) خلاصه کلام کسایی که عاشق واقعی باشن و عشقشون یه طرفه باشه خیلی بهتر میتونن از کسایی که عاشق نیستن یا اینکه عشقشون دوطرفه ست با کتاب ارتباط برقرار کنن. ترجمه استاد سروش حبیبی شک نکنید بهترین ترجمه واسه این کتابه. بر خلاف نظرات بعضی از دوستان که میگن ترجمه ی سنگینی داره، اصلا و به هیچ وجه سنگین نیست. فقط بعضی کلمات قدیمی مثل (کرنش، عبث، بالان، شور شباب، زرینه، فراک و...) تو کتاب هست که خوانندگان عزیز درصورت تمایل واسه فهم بهتر داستان میتونن از فرهنگ لغت نامه استفاده کنن. و به نظرم زیبایی داستان به همین کلمات قدیمیه و خب چون داستان کلاسیک و قدیمی هست طبیعیه که نوع ترجمه هم باید کلاسیک و کمی قدیمی باشه.
شبهای روشن من آن روز صبح به آخر رسید .
با یکی از آشنایان قرار گذاشته ایم کتابهایی را که مشترک داریم و هنوز نخوانده ایم همزمان بخوانیم و اولین کتابی که انتخاب کردیم کتاب شبهای روشن فئودور داستایوفسکی بود. وقتی اسم فئودور داستایوفسکی میاد، انسان یاد کتابهای و داستانهای کلاسیک میفته که حتی جرات نمیکنه طرف کتاب بره. یعنی گاهی کتاب را آنقدر بزرگ و با ابهت میدونه که با احتیاط طرف کتاب میره. وقتی کتاب شبهای روشن رو خریدم حس خاص و حس بزرگی بهم دست داد و وقتی کتاب را شروع به خواندن کردم خودم را برای یک رمان سنگین، رمانتیک و پرمحتوای اماده کرده بودم. یه چیزی در حد جنایات و مکافات یا قماربار یا ..... اما حدس و انتظارم بی مورد بود شبهای روشن یک داستان پیش پاافتاده است درباره یک آدم لاابالی روانپریش بی مسئولیت که عاشق اولین دختری میشود که سرراهش قرار میگیرد و با چاشنی فردین بازی سعی میکند در دل دختر برای خودش جایی پیدا کند. کتاب نه کلاسیک است و نه موضوع خاصی دارد، داستانی که فقط وقت خواننده را بیهوده تلف میکنند شاید برای نوجوانان جذاب باشد اما برای بزرگسالان!!!!!؟؟؟؟ و ترجمه افتضاح و ابتدایی. امتیاز من به این کتاب ۲ از ۱۰ است
موقع خوندن این کتاب همش فکر میکردم که چه اتفاقی میفتاد اگه اسم داستایوفسکی رو از روش برمیداشتیم؟ احتمالا تبدیل میشد به یک کتاب زرد بازاری. چه خوب میشد اگه کتاب ها رو نه به واسطه نویسنده و جلد که به واسطه چیزی که در چنته دارن زیر ذره بین ببریم.
خدای من،یک دقیقه ی تمام شادکامی!!!این نعمت برای سراسر زندگی یک انسان کافی نیست؟!
کسی میتونه شبهای روشن رو درک کنه که خیالبافی کرده باشه... خیالبافی با توهم فرق میکنه، موقع خیالبافی میدونی واقعیت نداره ولی اون احساس شیرین رو دوست داری ولی توهم رو نمیدونی که واقعی نیست و بهش دل میبندی.... شیرینی خیال تورو به جایی میبره که هیچ وقت تا حالا نرفتی و این خیالبافی میشه شیوه زندگی ولی حتی خیال هم تاریخ انقضا داره و میبینه که تنهایی با خیال پر نمیشه.... این کتاب داره قدرت عشق رو نشون میده که از خیالهای عشقهای جاودان هم شیرینتره حتی اگه به معشوقت نرسی..... من عاشق داستایفسکی شدم که دست خودمو برام رو کرد..... ترجمه سروش حبیبی هم که عالی بود . از متن کتاب: آدم خود را فریب میدهد و ناخواسته از بیرون یقین میابد که عشقی راستین و اصیل روح را میانگیزد و دل را میافروزد، ناخواسته باور میکند که در رویاهای ناملموسش چیزی زنده و ملموس نهفته است. وای که چه فریبی! مثلا عشق با همهی وجد بی زوالش، با همه رنجهای جانکاهش، در دل او راه یافته است..........میتوانید باور کنید که او کسی را که در رویای مجنون وار و بلند پروازش دوست میداشته هرگز نشناخته است.
⛔خطر اسپویل⛔ نویسنده اشاره بسیار زیادی به تنهایی و حس تنهایی داشت و مدام داشت نشون میداد که یک انسان تنها چقدر میتونه در خیالاتش غرق بشه و چقدر میتونه کلا در یک دنیای دیگه باشه. چیزی که واسم جالبه خط اخر کتابه که میگفت آیا همین یک لحظه شادکامی برای رضایت از زندگی کافی نیست؟ همچنین خشمی نسبت به ناستنکا نداشت و براش آرزوی موفقیت و خرسندی میکرد. فکر کنم داستایفسکی میخواست به زندگی در لحظه و گذرا بودن هر چیزی اشاره کنه. میخواست بگه باید قدر لحظات شادمون رو بدونیم. نشون داد که دوست داشتن واقعی یعنی چی. نشون داد که وقتی خودش عاشق بود بدون اینکه لحظه ای بخواد ناراحت بشه یا بهتره بگم ناراحتیش رو ابراز کنه، به حرفای ناستنکا گوش میداد و همدردی میکرد. نیاز خودش رو نادیده گرفته بود و میخواست حال اون خوب باشه. بعدشم حسشو گفت و خودش میخواست بره و ارتباطو قطع کنه چون درست نبود. اما با اصرار ناستنکا موند ولی بازم اخرش در نهایت تلخکامی، تنها شد. اما بازم قدردان همون لحظات خوشی بود که باهاش سپری کرده بود. بنظر میرسه داستایفسکی میخواست به تنهایی و ذهن آدم های تنها و قدردان بودن از لحظات زندگی اشاره کنه.