وداع با اسلحه رمانی ضدجنگ است، عنوانش همین ویژگی و محتوایش را فریاد میکند، فریاد میزند که جنگ (نه دفاع) کاری عبث، بیهوده و ضدانسانی است، حادثهیی است تلخ که انسان را از گوهر و سرشت انسانیاش دور میکند و به موجودی تبدیل میگرداند که بهجهت درندهخوییاش، بیترحمیاش و ویرانگریاش نمیتوان هیچ نامی بر او نهاد، چراکه درندهخویی حیوانات نیز فاقد این ویژگیها و طبع ویرانگرانه است.
وداع با اسلحه تجربهی عینی و ملموس خود نویسنده است، تجربهی سالهای پس از ۱۹۱۷ که آمریکا وارد جنگ با آلمان و اتریش و عثمانی و ژاپن میشود و ارنست میلر همینگوی، جوان نوزده ساله (متولد ( ۱۸۹۸) شورمندانه و شوقانگیخته به جبههی ایتالیا میپیوندد و در مقام ستوان دومی بهعنوان سرپرست گروه رانندگان آمبولانس خدمت میکند و با اتریشیها در جنگی بیهدف درگیر میشود. همانگونه که قهرمان قصهاش فردریک هنری ستوان دوم آمریکایی در جبههی ایتالیا بهعنوان سرپرست آمبولانسهای حمل مجروح خدمت میکند.
ارنست در جنگ از ناحیهی پا مجروح میشود، همانگونه که فردریک از ناحیهی پا مجروح میشود و در بیمارستان انگلیسیهای متحد ایتالیا بستری میگردد.
ارنست از زبان فردریک هنری تجربیات و مشاهدات خویش را از جنگ بیان میکند و بیزاری مردم ایتالیا را از این جنگ کشدار، ویرانگر و بیهدف بهتلمیح بهتوصیف مینشیند. خواننده میماند که اصلاً دعوا سر چیست و چه کسی دارد چه کسی را میکشد و چرا میکشد و هیچکس نمیداند اینهمه رنج و اینهمه آوارگی برای چیست؟