کتاب «تسخیرشدگان» نوشتهی «آلبر کامو» نمایشنامهای اقتباسی براساس داستان کتاب «شیاطین» یا «جنزدگان» اثر «فئودور داستایفسکی» است. «شیاطین» سیاسیترین اثر نویسندهی بزرگ روسیه، «فئودور داستایفسکی» است که پس از انتشار بسیار جنجالبرانگیز بود. داستان این کتاب براساس یک داستان واقعی شکل گرفته است و نویسنده طی وقایع این کتاب با نثری طنزگونه روشنفکران آن دوره را نقد میکند. «آلبر کامو» نویسنده و اندیشمند فرانسوی با الهام از این داستان باشکوه و تأثیرگذار نمایشنامهای سهبخشی بانام «تسخیرشدگان» در سال 1959 منتشر کرد و دربارهی آن گفت: «تسخیرشدگان یکی از چهار یا پنج اثری است که من فراتر از همهی آثار قرارشان میدهم. از بسیاری جهات میتوانم ادعا کنم که با آن بار آمدم و از آن تغذیهی فکری کردم. به هر صورت، تقریباً بیست سال تمام در عالم خیال شخصیتهای آن را بر روی صحنه به تصور درآوردهام. این شخصیتها، علاوه بر اینکه در قوارهی شخصیتهای دراماتیکند، رفتاری مناسب، توأم با طغیانها و عکسالعملهای سریع و ناراحتکننده دارند.»
نمایشنامهی «تسخیرشدگان» پس از انتشار در همان سال بر روی صحنهی تئاتر اجرا شد. این اثر نمایشنامهای مملو از دیالوگها و توصیفهای پرمحتوا است که مطالعهی آن برای علاقهمندان به دنیای تئاتر و آثار «آلبر کامو» بسیار لذتبخش و خواندنی است.
«آلبر کامو» Albert Camus نویسندهی برجستهی اهل فرانسوی در سال ۱۹۱۳ در الجزایر به دنیا آمد و کودکیاش را همزمان با جنگ جهانی اول در خانوادهای ضعیف و از طبقهی کارگر گذراند. او از سن کم مشاغل گوناگون را تجربه کرد و از نزدیک درد و رنج مردم را لمس کرد. او در نوجوانی با زبان اسپانیایی و انگلیسی آشنا شد و فوتبال را که ازجمله علاقهمندیهایش بود دنبال کرد. او تحصیلاتش در رشتهی فلسفه را به سرانجام رساند و به جریانات اجتماعی و سیاسی آن دوره پیوست. او در آن دوره برای روزنامهها مینوشت و مقالات متعددی منتشر میکرد. او در آن زمان با قلم توانایش آثار تأثیرگذار و تأملبرانگیزی منتشر کرد و فلسفه را با ادبیات پیوند داد و تحسین «ژان پل سارتر»، فیلسوف و اگزیستانسیالیست اهل فرانسه را برانگیخت.
«آلبر کامو» در چهلوهفتسالگی طی یک تصادف در تاریخ 4 ژانویه سال 1960 درگذشت. سراسر زندگی او با جنگها و جریانهای سیاسی و اجتماعی حاکم بر اروپا گره خورده بود. او یکی از نویسندگان بزرگ قرن بیستم است که از خودش رمان، داستان، نمایشنامه و مقالههای فلسفی باارزشی به ارث گذاشته است. او در سال 1957 موفق به دریافت جایزهی ادبی نوبل شد و در حال حاضر بهعنوان یکی از برجستهترین نویسندگان تاریخ معاصر ادبیات فرانسه در جهان شناخته شده است. مهمترین اثر او کتاب «بیگانه» است که در سال 1942 منتشر شد. تعداد زیادی از آثار این نویسنده ازجمله «مرگ خاموش»، «نخستین مرد»، «دفترچهها» و «انسان طاغی» به فارسی ترجمه شدهاند که نسخهی الکترونیک و صوتی آنها در سایت و اپیکیشن فیدیبو برای خرید و دانلود موجود است.
کتاب «تسخیرشدگان» نوشتهی «آلبر کامو» را انتشارات ماهی با ترجمهی «خشایار دیهیمی» در سال 1393 منتشر کرده است که در همین صفحه از فیدیبو برای خرید و دانلود موجود است. «خشایار دیهیمی» مترجم و ویراستار پرکار ایرانی است که در سال 1334 در تبریز به دنیا آمد. او تحصیلاتش در رشتهی مهندسی شیمی را به سرانجام رساند و از دههی پنجاه همکاری با مطبوعات را آغاز کرد. او تا امروز بیش از صد عنوان کتاب ترجمه کرده است که برخی از آنها عبارتاند از «کالسکه» اثر «نیکلای گوگول»، «بیچارگان» اثر «فئودور داستايفسكی» و «روح پراگ» اثر «ایوان کلیما» که نسخهی صوتی و الکترونیک آنها در سایت و اپلیکیشن فیدیبو برای دانلود و مطالعه وجود دارد.
واروارا استاوروگین و پراسکوویا دروزدوف روی صحنه هستند.
پراسکوویا: اوه، عزیزم، باید بگم خوشحالم که داشا شاتوف رو بهت برمیگردونم. من شخصاً گلهای ندارم، اما به نظرم اگه اون اونجا نبود، اون سوءتفاهم کوچولو بین نیکالای تو و لیزای من پیش نمیاومد. باور کن من هیچی نمیدونم، چون لیزا خیلی خیلی مغروره، خیلی کلهشقتر از اونه که بیاد به من بگه. اما واقعیتش اینه که اونا با هم قهرن و لیزا احساس میکنه تحقیر شده، و فقط خود خدا میدونه چرا. شاید داشای تو توضیحی داشته باشه، اگرچه...
واروارا: من از گوشهکنایه خوشم نمیآد، پراسکوویا. هرجی تو دلته بگو. میخوای بگی که داشا با نیکالای سر و سری داشته؟
پراسکوویا: سر و سر، عزیزم، چه کلمهای! تازه من نمیخوام بگم... من تو رو خیلی دوست دارم... چطور می تونی فکر کنی که...(اشکش را پاک میکند.)
واروارا: گریه نکن. من نرنجیدم. فقط به من بگو چه اتفاقی افتاد؟ چی گذشت؟
پراسکوویا: هیچی، واقعاً هیچی. اون عاشق لیزاس، مطمئنم، و اشتباه هم نمیکنم، حس شیشم زنونهم بهم میگه!... اما تو لیزا رو میشناسی، خلق و خوش رو میدونی. میشه گفت لجبازه و دوست داره سر به سر بذاره، بله، همینه! و نیکالای هم مغروره. چه غروری – اوه، واقعاً که پسر توئه! خب نتونست دست انداختنهای اونو تحمل کنه و متقابلا شروع کرد به مسخره کردن لیزا.
واروارا: مسخره کردن؟
پراسکوویا: بله، دقیقا همین. به هرحال لیزا دائما میخواست با نیکالای جروبحث راه بندازه. بعضی وقتا که میدید اون داره با داشا حرف میزنه، دیگه نمیشد جلوش رو گرفت. واقعاً، عزیزم. نمیشد تحمل کرد. دکترها منعم کردن که مبادا هیجان زده بشم، و تازه، نمیدونی تو ساحل دریاچه چقدر کسل میشدم و دندون درد هم گرفتم. از اون موقع فهمیدم که دریاچهی ژنو آدمها رو گرفتار دندون درد میکنه و این هم یکی از خصوصیاتشه. دست آخر، نیکالای گذاشت و رفت. به نظر من، آخرش آشتی میکنن.
واروارا: یه همچو سوءتفاهم کوچیکی که اهمیتی نداره. تازهه من داشای خودم رو خوب میشناسم. اینها همهش مطلقا چرنده. خودم ته و توی همه چیزو درمیآرم.(زنگ می زند.)
فرمت محتوا | epub |
حجم | 1.۱۸ مگابایت |
تعداد صفحات | 232 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۷:۴۴:۰۰ |
نویسنده | آلبر کامو |
مترجم |