انسانها هنگام روبرو شدن با مسئلهی بزرگی به نام مرگ، واکنشهای متفاوتی دارند. پذیرش پایان مسیر زیستن برای بسیاری از افراد کار راحتی نیست. تولستوی در کتاب مرگ ایوان ایلیچ، توانسته با نگاهی باورپذیر و سب واقعگرایانهی همیشگیاش، ذهنیات و واکنشهای انسانی که با مرگ مواجه شده است را ترسیم کند.
داستان مرگ ایوان ایلیچ؛ روایت تولستوی از رفتارهای انسانی
كتاب مرگ ایوان ایلیچ داستان مرد موفقي است كه در زندگي حرفهاي، كاري و روزمرهاش چيزي كم ندارد. اما در زندگی شخصاش و برقراري ارتباط درست و سالم با نزديكانش بسيار مشکل دارد. در كنار اين مشكلات در همان اوايل داستان متوجه ميشويم كه او بنا به دلایلی كه تولستوي با دقت و جزئيات در داستان ذكر كرده است دچار يك بيماري سخت ميشود.
تولستوي در اين رمان از تمام قدرت كلمات خود استفاده ميكند تا حال و روز ايوان ايليچ را به تصوير بكشد. او براي توصيف حالات روحي ايليچ، رفتارهاي او را از زمان روبهرو شدن با بيماري تا لحظهي مرگ، به پنچ دسته تقسيم ميكند.
تولستوي نام اولين مرحله را عدم پذيرش يا انكار گذاشته است و توضيح ميدهد كه اين مرحله درست بعد از شنيدن خبر بيماري از زبان پزشك شروع ميشود. ايليچ در اين بخش براي تسكين خود، ابري در ذهنش تشكيل ميدهد كه حتما پزشك اشتباه كرده و او چنين بيمارياي ندارد. بعد از مدتي شخصيت داستان دچار خشم و عصبانيت ميشود. او دليل بيمار شدنش را در اطرافياناش و به طور خاص در همسر و فرزنداناش جستوجو ميكند. ايليچ كه مردي موفق در كار خود است، خشمش از اين بيماري را وارد دنياي کار و حرفهای خود ميكند و عصبانیتش را سر هر كسي كه با او كمي مخالفت كند خالي ميكند. ايليچ در اين خشم و عصبانیتها فكر ميكند كه او بيمار شده تا ديگران سالم بمانند و همين بيشتر او را عصباني ميكند.
بعد از فروكش كردن خشم، تولستوي براي رهايي ايليچ از اين بيماري راه ديگري جلوي پايش ميگذارد. او شروع ميكند به معامله با خدا و البته مسيح. ايليچ از مسيح ميخواهد كه اگر يك سال يا بيشتر به او مهلت زندگي بدهد، هزار و يك كار نكرده را انجام ميدهد. اما اين مرحله براي او بسيار كوتاه و زودگذر است و بعد، افسردگي به سراغش ميآيد. در اين دوران تمام لحظات زندگي مانند يك نوار ضبط شده از جلوي چشمهاي ايليچ عبور ميكنند. حالا غم، تنهايي و تاريكي سراغ او آمده است. غم و تنهايياي كه تولستوي با جزئيات فراوان به توصيف آن ميپردازد. در اين دوران ايليچ كه تا توانسته ديگران را از خود رنجانده، چارهاي ندارد كه در تاريكي خود فقط منتظر مرگ بماند. مرگي كه سرزده و بدون دعوت سر راهش سبز شده و ايليچ با تمام تقلاهايي كه انجام داده، درنهايت نميتواند از آن فرار كند.
علاقهمندان به ادبیات کلاسیک و كتابهای تولستوی ميتوانند نسخهي الكترونيك (pdf) کتاب مرگ ایوان ایلیچ ترجمه «صالح حسینی» در همین صفحه دانلود کنند.
لئون تولستوي؛ یکی از بزرگترین نویسندگان در ادبیات روس
لئون تولستوي - که در ترجمههای فارسی با نام لئو تولستوی، لیو تالستوی، لئون تالستوی هم نوشته میشود- با نام كامل لییف نیکولاویچ تالستوی از طلایهداران ادبیات جهان است. بسیاری از مورخان ادبی معتقدند ستونهای ادبیات غرب را تولستوی، «هومر»، «دانته»، «شکسپیر» و «گوته» تشکیل میدهند. تولستوی در سال ۱۸۲۸ میلادی در جنوب مسکو و در خانوادهای اشرافی متولد شد. او پدر و مادرش را در کودکی از دست داد و بعد از آن سرپرستیاش به خویشاوندان سپرده شد. در کودکی معلم خصوصی داشت و آموزشهای اولیه را در خانه دید.
لئون تولستوي در چهارده سالگی به مدرسهی «کازان» رفت و در سال ۱۸۴۴ وارد دانشگاه کازان شد. او ابتدا رشتهی زبانهای شرقی را خواند، سپس به حقوق تغییر رشته داد و در نهایت بدون کسب مدرک، دانشگاه را رها کرد و به ارتش پیوست. تولستوي در سال ۱۸۵۱ اولین داستانش به نام «کودکی» را منتشر کرد. بعد از انتشار اين داستان او كتابهاي «نوجوانی» و «جوانی» را نوشت كه ادامهاي بر كتاب اولش «كودكي» بودند. این مجموعهی سهگانه برداشتی از زندگی لئو تولستوي است. او در این کتابها خود را اينطور معرفي ميكند: «من با تمام وجود آرزو داشتم خوب باشم؛ ولی جوان بودم. هوا و هوسهایی داشتم و در جستوجوی نیکی تنها بودم. کاملا تنها بودم».
تولستوي در ارتش نویسندگی را به صورت حرفهای دنبال كرد. او در جبهههای جنگ حضور داشت و به همين دليل موضوعات ناب بسياري در اختيارش قرار داشت و در همان دوران «حکایتهای سواستوپل» را نوشت. مجموعهای از سه داستان کوتاه که تولستوی با مدد تجربههای شخصیاش، چهرهی خشن و بیرحم جنگ را در آن روایت کرد. او پس از مدتی ارتش را رها کرد و به اروپا رفت. در آنجا با نويسندگان بزرگي مانند «چارلز دیکنز»، «ایوان تورگنیف»، «فردریش فروبل» و «آدلف دیستروگ» دیدار کرد و اطلاعاتش را در حوزهی آموزش و پرورش کودکان و نوجوانان را بالا برد. پس از بازگشت به روسیه با الهام از «ژان ژاک روسو» مدارس ابتدایی را در روستاها تاسیس کرد. کودکان روسی تا اوایل قرن بیستم در سال اول دبستان الفبای تولستوی را آموزش میدیدند.
لئون تولستوي در سال ۱۸۶۲ با زنی جوان به نام «سوفیا» ازدواج کرد و حاصل اين ازدواج سيزده فرزند بود. این ازدواج فراز و فرودهای بسیاری داشت. دورهي اول آن شادکامی و سرخوشی بود و تولستوی شاهکارهای ادبی خود «جنگ و صلح» و «آنا کارنینا» را در این دوران نوشت. بعد از انتشار اين دو رمان شهرت تولستوی به خارج از روسیه رسید و نویسندهای جهانی شد. اما در همین دوران کلیسای ارتدوکس و تزارهای روسیه کنترل و نظارت بر فعالیتهای او را بیشتر کردند. پیشنویس کتابهایش ضبط و توقیف میشد و شایعهی روانپریش بودنش در همهجا به گوش میرسید. در نهایت با انتشار کتاب «رستاخیز» از کلیسای ارتدوکس حکم ارتداد برای تولستوی صادر شد. او چند بعد از اين حكم به زندگياش ادامه داد و درنهايت در سال ۱۹۱۰ میلادی از دنیا رفت و بدون هیچ تشریفات خاصی به خاک سپرده شد.
هرچند تولستوی در سبک نگارش بسیار متاثر از «ژان ژاک روسو» بود، اما بدون شک بيشتر نویسندگان بعد از تولستوی، به نحوی متاثر از سبک نویسندگی او هستند. او هنر را برای هنر نمیخواست. بلکه معتقد بود ادبیات و رماننویسی ابزاری برای بیان مفاهیم اخلاقی و اجتماعی هستند. از نظر تولستوي داستانها فقط برای سرگرمی مخاطبها نوشته نمیشوند، بلكه آنها میخواهند از قضاوتهای بیرحم و بیملاحظهی انسانها کم کنند و کمکی برای گسترش مهربانی، خوشذوقی اخلاقی و سلامت عاطفی باشند.
علاوه بر «جنگ صلح» و «آنا کارنینا»، مرگ ایوان ایلیچ، «قزاقان»، «حرص باعث هلاکت است»، «حاجی مراد»، «سونات کرویتزر»، «سعادت خانوادگی و داستانهای دیگر»، «سه پرسش» و «پولیکوشکا» بخشی از آثار این نابغهي نویسندگی هستند. تولستوي دو نمایشنامه به نامهای «بار دانش» و «نوری که در تاریکی میدرخشد» هم در زمان حياتش منتشر کرد. از بسیاری از آثار او مخصوصا «آناکارنینا» و مرگ ایوان ایلیچ نسخههای سینمایی و نمایشی بسیاری در سراسر دنیا ساخته و اجرا شده است.
رمان مرگ ايوان ايليچ ترجمه صالح حسینی را «انتشارات نيلوفر» در سال 1385 منتشر كرد. صالح حسيني در مقدمهي اين كتاب نوشته است كه قبل از اومترجمان دیگری از جمله «احمد گلشيري» هم اين كتاب را ترجمه كردهاند و ترجمهی او قرار نیست چیزی به ترجمههای قبلی بیفزاید و قطعا این ترجمه هم آخرین ترجمه از مایوان ایلیچ اثر تولستوی نخواهد بود. حسینی در مقدمه کتاب توضیح داده است وقتي ترجمهي بسيار دقيق روسي به انگليسي اين كتاب به دستش ميرسد، وسوسهي ترجمهي اين اثر لئون تولستوي او را رها نميكند. «حسيني» در كمال تواضع در مقدمهي اين كتاب نوشته است: «ترجمهي حاضر مطابق با فهم نگارنده، پيش روي خوانندگان قرار دارد و غرض به هيچ وجه كاستن از ارزش ترجمههاي قبلي نيست و به يقين آخرين ترجمه هم نخواهد بود.». لاله بهنام، کاظم انصاری، سالومه مهوشان، صادق سرابی، هوشنگ اسماعیلیان، و علیاصغر بهرامی مترجمانی هستند که این اثر ماندگار تولستوی را به فارسی برگرداندهاند. تازهترین ترجمه مرگ ایوان ایلیچ با ترجمه سروش حبیبی را نشر چشمه منتشر کرده است. کتاب صوتی مرگ ایوان ایلچ ترجمه سروش حبیبی هم در سايت فيديبو قابل خرید و دانلود است.
در بخشی از کتاب مرگ ایوان ایلیچ میخوانیم
از زندگی ایوان ایلیچ چه بگوییم، که سادهتر و معمولیتر و بنابراین وحشتناکتر از آن پیدا نمیشد. او یکی از اعضای دادگاه بود و در چهلوپنج سالگی درگذشت. پدرش از کارمندانی بود که پس از خدمت در وزارتخانهها و ادارات گوناگون در پترزبورگ پیشینهای پیدا کرده بود از آندست که آدمها بهواسطهی آن صاحب منصب میشوند و به رغم بیکفایتی در احراز مشاغل پر مسئولیت، اخراج آنها به دلیل داشتن سوابق طولانی کان لم یکن میگردد و بنابراین برای آنها به طور اخص مشاغلی ایجاد میکنند که هرچند ساختگی است، درآمد حاصل از آنها از ششهزار روبل گرفته تا دههزار روبل، دیگر ساختگی نیست و در ازای آنهم عمر درازی میکنند. ایلیایپیمیچ گالین، مشاور خصوصی و عضو زاید نهادهای زاید گوناگون، چنین آدمی بود. از سه پسری که داشت، ایوانایلیچ دومی بود. پسر ارشد پا جای پای پدرش، منتها در ادارهای دیگر، میگذاشت و از نظر سابقه خدمت به مرحلهای رسیده بود که هر حقوقبگیری با وضع مشابه به آن میرسید. پسر سوم مایه سرشکستگی بود. چند شغل نان و آبدار را از دست داده بود و حالا در اداره راهآهن خدمت میکرد. پدر و برادرانش، و خاصه زنانشان، علاوهبر اینکه چشم دیدنش را نداشتند اصلا نمیخواستند سر به تنش باشد. خواهرش با بارون گرف، که کارمندی همسنخ پدرش در پترزبورگ بود، ازدواج کرده بود. ایوانایلیچ به قول مردم گل سرسبد خانواده بود.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 2.۱۳ مگابایت |
تعداد صفحات | 152 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۵:۰۴:۰۰ |
نویسنده | لئو تولستوی |
مترجم | صالح حسینی |
ناشر | نشر نیلوفر |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۲/۰۸/۱۹ |
قیمت ارزی | 3 دلار |
قیمت چاپی | 85,000 تومان |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
با سلام و احترام کاش امکان کتابخونه اشتراکی رو ایجاد میکردین، درست مثل کتابخونه های واقعی کتابهایی رو که دیگه نخوایم، بتونیم عوض کنیم و به جاش کتابهای جدید داشته باشیم حتی اگه ماهی یکی دوبار هم بشه کتاب عوض کرد خیلی خوب میشه در هر حال تشکر فراوون از شما
یک داستان فلسفی زیبا با کلی مطالب آموزنده که اونقدر بلند و طولانی نیست که خواننده رو خسته بکنه. اگر اهل تفکر و تامل در آثار هنری باشید، این کتاب کتابیه که تا مدت ها شما رو به تامل و تفکر در زندگی خودتون فرو میبره. آخر داستان حتما درباره مفهوم مرگ و زندگی از خودتون سوال خواهید کرد. دوستانی که میگن داستان خیلی غمگینه ، باید بگم ویژگی اصلی این داستان همین واقع گرا بودنشه و همونطور که از نام داستان پیداست، غمگینه چون میخواد درباره احساسات یک انسان دم مرگ صحبت کنه. اگر اهل تفکر هستید، مطمئن باشید از این داستان لذت میبرید. درآخر میخوام بخش زیبایی از کتاب رو نقل قول کنم برای کسایی که تو خرید کتاب هنوز تردید دارن. در مورد اسپویل شدن داستان به نظرم جای نگرانی نیست چون همونطور که از نام کتاب پیداست ، این داستان ، داستان مرگ ایوان ایلیچ هست و تعلیقی درکار نیست که ما بخوایم خرابش کنیم. به هرحال، پیشنهاد میکنم اگر تو خرید کتاب و خواندنش مطمئن هستید این قسمت رو نخونید. ولی اگر انگیزه کافی برای خوندنش ندارید این قسمت رو بخونید تا انگیزه بگیرید: «ایوان ایلیچ میدید که دارد میمیرد و نومیدی اش تمامی نداشت. در عمق جانش خبرداشت که دارد میمیرد، اما یه این اندیشه خو نگرفته بود. پی به آن نبرده بود و از درک آن عاجز بود. قیاس حملی که از کتاب «کایزه وتر» خوانده بود: «کایوس آدم است. آدمیان فانی اند. بنابراین کایوس فانی است» در اطلاق به کایوس همیشه به نظرش درست آمده اما درباره خودش یقینا درست نیامده بود. اینکه کایوس -انسان به مفهوم مجرد- فانی بود، درست درست بود، اما او که کایوس نبود، انسان تجریدی نبود. موجودی بود جدا از دیگران، جدای جدا. روزگاری وانیا کوچولو بود، مامان و بابا داشت. اسباب بازی و سورچی و دایه داشت و جملگی شادی ها ، غمها و لذت های نوباوگی ، کودکی و نوجوانی را. از بوی آن توپ چرمی راه راه که وانیا کشته مرده اش بود، کایوس چه میدانست؟ آیا کایوس دست مادرش را آنجور بوسیده بود و حریر لباس مادرش برای کایوس آنجور خش خش کرده بود؟ آیا کایوس در مدرسه وقتی مزه کولوچه بد بود، آنطور الم شنگه به پا انداخته بود؟ آیا کایوس آنطور عاشق شده بود؟ آیا کایوس میتوانست مثل او در دادگاه بر مسند قضاوت بنشیند؟ «کایوس راستی راستی فانی بود و حق هم همین بود که بمیرد. اما درمورد من، وانیا کوچولو، ایوان ایلیچ، با همه اندیشه ها و عواطفم، قضیه به کلی فرق می کند. مردن من الکی که نیست. اگر بمیرم واویلاست!» و چنین بود احساس او. به دل میگفت:« اگر قرار بود من هم مثل کایوس بمیرم حتما از آن باخبر میشدم. ندایی درونی خبرم میکرد. اما خبری از این ندای درونی در من نبود و من و همه دوستانم حس میکردیم وضع ما با وضع کایوس یکسره متفاوت است. و حالا اینه هاش! امکان ندارد. محال است! ولی اینه هاش.»
مرگ قطعیتی گریز ناپذیر: داستان با مرگ ایوان ایلیچ شروع میشود و انتخاب هوشمندانه تولستوی در انتخاب خط روند داستان از اینجا مشخص میشود چراکه به علت موضوع بحث سریع مخاطب را از درگیر بودن با «چیستی» داستان خارج میکند و تمرکز مخاطب را به «چگونگی» میبرد. داستان با مرگ شروع و با مرگ تمام میشود و در طی این روند مدام بین زندگی و مرگ نقب میزند. ایوان ایلیچ با یک درد جسمانی وارد دنیای درد و اضطراب درونی میشود و هر دم درد درونیش بیشتر میشود و هر چه غول مرگ برایش قطعی تر میگردد این درد فزونی میگیرد و از درد جسمانی پیشی میگیرد و در کنار اضطراب دهشتناک مرگ، تنهایی، این درد بزرگ انسان مدرن خودنمایی میکند و هر چه مریضی پیشی میگیرد و مرگ نزدیک تر، این حس تنهایی شدت بیشتری میگیرد. درک قطعیت مرگ و حس تنهایی، سبب میشود تا ایوان به گذشته خود رجوع کند بلکه بارقه امیدی در آن پیدا کند و با آن تسلی خاطر خویش بدهد اما با وجود اینکه شخصیتی وظیفه شناس و تا حدی اخلاق گرا دارد هر چه جستجو میکند چیز دندان گیری برای خود نمیتواند بیابد و مدام در این دیالکتیک مرگ و زندگی، به دنبال پیدا کردن زندگی است برای جبران کردن گذشته و همین جا نقطه ثقل ماجراست که بدون فکر به مرگ چگونه میتوان زیست؟ایوان ایلیچ وقتی نزدیک به مرگ میشود تازه سوالهای اساسی هستی وجودی برایش شکل میگیرد که زندگی و هدف و غایت آن چیست؟ تولستوی با به تصویر کردن دقیق زندگی رو به پایان یک انسان این تلنگر را به مخاطبش میزند که بدون برقراری دیالکتیک مرگ و زندگی و بدون اندیشه به آن، زندگی نتیجه ای جز پوچی و بی معنایی ندارد چراکه انسانی که فقط زندگی را رو به روی خود میبیند نمیتواند معنایی برای آن متصور شود و تمام تلاش روزمره ما برای فراموشی از آن قطعیت گریز ناپذیر محقق میشود که لاجرم معنای زندگی را برای ما فرومیکاهد. اگر بخواهیم زندگی با هدف و معنی داری برای خود بسازیم باید زمانی را بجای ایوان ایلیچ زندگی کنیم. در پایان تولستوی، نقطه ای که برای ایوان ایلیچ همه چیز پایان میپذیرد را به صورت یک روشنایی توصیف میکند گویی که یک نشاط و امیدی در او ایجاد میشود و آن تصویر دهشتناک از مرگ پایان میپذیرد و آن را در آغوش میکشد.
چند وقت پیش در کلاس فیلمنامه نویسی جلیل سامان، ایشان پیشنهاد یک تمرین را به ما داد. قرار شد یک روز را مشخص کنیم و تصور کنیم که در انتهای روز خواهیم مرد. سپس حال و هوایی که در آن روز داشتیم را یادداشت کنیم. من این تمرین را شاید برای حدود دو ساعت انجام دادم، در طی این دو ساعت چندین بار به گریه افتادم. در این فاصله دوران کودکی ام جلوی چشمانم آمد (از قضا آن روز، روز تولدم هم بود)، با یاد وقتهایی که در زندگی تلف کردم، آرزوها و توهمات بی خود و بی مصرفم حسرت خوردم. در آن روز تا یک فکر بیهوده، یک آرزوی دور و دراز و یک توهم به ذهنم خطور میکرد، سریع پسش میزدم. تمرکزم بالا رفته بود و دلم نرم شده بود. تولستوی در مرگ ایوان ایلیچ ما را میبرد کنار مردی که میفهمد قرار است به زودی بیمیرد و ما را در حس و حالش شریک میکند. کنار ایوان ایلیچ میتوان تغییر معانی مفاهیمی که با یاد مرگ به دست می آیند را تجربه کرد. شبیه همان تمرینی که ما انجام دادیم بخشی از کتاب: سر و صورت و صدا و لباس زنش- همه اینها یک چیز را به او میگفتند: "همه آن علایقی که در زندگی داشته ای و داری، دروغی بیش نبوده و نیست و فقط مرگ را از نظرت پنهان کرده است." وقتی این فکر از سرش گذشت، شعله نفرت در دلش زبانه کشید و همراه آن، دردش شدت گرفت و بعد از آن حسی نسبت به مرگی قریب الوقوع به دلش رخنه کرد ترجمه آتش برآب را خواندم
سلام خدمت همه دوستان عزیز.. ترجمه این کتاب بسیار ضعیف و غیر قابل اغماض هستش، به صراحت میشه گفت هیچ چیز اون طوری که باید باشه نیست.. علائم نگارشی به کرات بکار رفته و خیلی جاها فقط امر خوندن رو دشوار تر کرده.. از لغات ناموس و بعضا منسوخ شده فراوان توش استفاده شده.. ترکیب ها و گروه های اسمی بعضا بشدت دارای تکلف هستش و اصلا نمی شه متن اصلی رو درک کرد و ایشون با ترجمه ضعیفی که ارائه کردن اولا مخاطب رو فقط و فقط در ظاهر اثر نگه میدارن و نمیزارن به کنه و درون مایت اثر دست پیدا کنه. دوما به جرعت میشه گفت با این ترجمه این شاهکار ادبیات رو به خاک سیاه نشوندن! به دوستان عزیز و بزرگوار پیشنهاد میکنم از این ترجمه صرف نظر کنن و سایر ترجمه ها رو مدنظر قرار بدن.. با سپاس..
من نسخه چاپی این کتاب رو خوندم،همین ترجمه،استاد صالح حسینی( که البته تمام کارهایی که ترجمه کردند عالی هستند و قطعا ارزش خوندن دارند). انسان معاصر باید این کتاب رو بخونه،چندین و چند بار. من آنا کارنینا رو هم خوندم از تولستوی، اما این کتاب،که البته در زمان بسیار کوتاهتری خونده میشه،شما رو با خودتون در حالتی که هستید روبرو میکنه و احتمالا حالتی که دارید حرکت میکنید. به گفته خیلی ها این اثر به ظاهر کوتاه، شاهکار تولستوی هست( البته تولستوی شاهکار زیاد داره،جنگ و صلح و آنا و ...)که اقتباسهای زیادی توی سینما ،تئاتر و تلوزیون ازش شده. خوندش رو به همه شاغلین توصیه میکنم. حتما نقدی که استاد در انتها گذاشته رو هم بعد از خوندن داستان بخونید،شاید لازم باشه بعدش یک بار دیگه هم بخونید داستان رو،چون پر از نکات باریکتر ز موست...
آیا انسان پس از مرگ به رستاخیز نمی رسد؟ آیا انسان بااین که میداند زندگی فانیست و همه ما روزی خواهیم مرد، باز هم همچنان فکر میکنیم خودمان مستثنی هستیم و مفهوم مرگ را از یاد خواهیم برد؟ این کتاب جالبیست که انسان را با مفهوم مرگ آشنا میکند! انسان که میداند زندگی جاودانه ندارد پس باید قدر لحظهبه لحظه از زندگیش را بداند و هم آنکه از زندگی خود لذت ببرد و هم به شکل صحیح و مثبت زندگی کند. کتاب انسان را با حقیقت فنا پذیری انسان و گذرا بودن عمر آشنا میسازد و به انسان یاد آور میشود که قدر عمر خود را بدانیم و همه در این دو سبای روزگار با یکدیگر خوب و همدل باشیم. پیشنهاد میکنم که پس از خواندن داستان نقد آن هم به قلم صالح حسینی که در انتهای کتاب آمده را هم مطالعه کنید.
خب من به چند نکته درمورد کتاب اشاره میکنم برای دوستانی که درمورد خواندن این کتاب دچار تردید اند: ۱.رمانی هست که کوتاه نوشته شده و در زمان کمی میتونید تمومش کنید . ۲.پس از اتمام رمان، سوالات و نتیجه گیری هایی از رمان به عمل اومده اند که باعث درک بهتر مطالب خواهد شد و بهتون پیشنهاد میکنم پس از اتمام رمان حتما آنهارا مطالعه کنید. ۳. کتاب چون به زبان روسی( اگر اشتباه نکنم) نوشتا شده بوده و نسخه ترجمه شده اس رو مطالعه میکنید ؛بنابراین اسامی شخصیت های رمان در ابتدا سخت تر به خاطر سپرده میشوند اما با جلو رفتن صفحات راحت درکشون میکنید پس نگران این موضوع نباشید. امیدوارم موارد بالا کمک کننده بوده باشند.
افت کیفیت اپلیکیشن باعث میشه خیلی ها از جمله خیلی اطرافیان من بی خیال استفاده ازش بشن، جستجو درست کار نمیکنه، مرتب سازی ها همیشه ایراد داره و یا پیغام اشکال در دریافت اطلاعات اصلا انجام نمیشه، باید هر بار تمام دسته بندی چند هزار تایی رو بالا پایین کنی که بسیار وقت گیر و حوصله سر بر هست و البته حتی لود شدن کل دسته بندی هم اغلب اشکال داره البته بهرحال یک فرقی باید باشه بین اپلیکیشنهای درست و حسابی که نویسنده ها و اداره کننده هاشون رو در مقیاس جهانی پولدار میکنن با اپلیکیشن نویسهای ایرانی که میخوان بدون دردسر و خدمات دادن و زحمت کشیدن یک شبه ره صد ساله برن و وقتی نمیشه شاکی میشن!!!
تولستوی بخوبی نشون میده چطور بیماری جسمی استانه مقاومت و انگیزه داشتن بره هرکاری رو پایین میاره. وقتی از تجویز پزشکان مایوس میشه تا جایی پیش میره که مرز بین خرافه و واقعیتو گم میکنه و تضاد درست و غلط بودن تصمیمات بیمار رو با منولوگ درونی اون که شامل جدل عقل و احساسه هویدا میکنه.همچنین از خود بیگانگی و وضعیت بیمار درحال مرگ از دید خودش ودید دیگران نسبت اون رو شرح میده.و اینکه چگونه دیگران با ایلیچ به مثابهی ابژه برخورد میکنند. همچنین استثنا شمردن خود و خیال بافی کاراکتر با یاداوری خاطرات کودکی و خاطرات گذشته برای فراموش کردن مرگ هم در نوع خودش جالب بود