کتاب مرگ ایوان ایلیچ نوشتهی لئو تولستوی برای نخستین بار در سال 1886منتشر شد. این کتاب حجم کمی دارد و به عنوان داستان بلند شناخته میشود. همانطور که از نام این کتاب مشخص است، تولستوی در این کتاب داستان مرگ ایوان ایلیج را شرح میدهد. توصیفات او در این کتاب آنقدر زیبا هستند که امروزه این کتاب را به عنوان یکی از شاهکارهای ادبیات جهان تدریس میکنند. کتاب مرگ ایوان ایلیچ شرح یک سفر است، سفری به سوی مرگ. شایان ذکر است تولستوی هم مانند دیگر نویسندگان روسی همیشه دغدغهی آموزش در نوشتههایش را داشته است. به همین دلیل است که در انتهای کتاب مرگ ایوان ایلیچ نکتهای آموزنده هم به خواننده منتقل میشود.
ایوان ایلیچ قاضی مشهور و خوشنام شهر است که زندگی خوب و موفقی دارد اما او درگیر بیماری سختی میشود که برای مقابله با آن روزهای سخت و دشواری را تجربه خواهد کرد. ایوان ایلیچ که خود به عنوان یک قاضی برای مجرمان حکم مرگ صادر میکرد حالا از طریق پزشک زمان مرگ خود را میفهمد و از رویارویی با آن به هراسی بزرگ میرسد و کمکم در مواجه با مرگ به تفکری دیگر از زندگی دست پیدا میکند.
لئو تولستوی یکی از نویسندگان بزرگ روسی است که از نظر بسیاری از بزگان عرصه ادبیات با «هومر»، «دانته»، «شکسپیر» و «گوته» همتراز بوده است. او در سال ۱۸۲۸ در جنوب مسکو و در خانوادهای ثروتمند به دنیا آمد. تولستوی در زمان کودکی پدر و مادرش را از دست داد و از آن پس سرپرستیاش به نزدیکان او سپرده شد.
تولستوی زمانی که نوجوان بود به مدرسه کازان رفت و از سال 1844 در دانشگاه کازان در رشته زبانهای شرقی تحصیل کرد؛ اما بعدها رشته خود را تغییر داد و حقوق خواند؛ اما تولستوی با همه تواناییها و استعدادی که در عرصه نویسندگی داشت. بدون کسب مدرک دانشگاه را رها کرد و به ارتش ملحق شد؛ اما در همین زمان هم او درست از نوشتن برنداشت و این کار را به شکل جدی دنبال کرد. او در سال 1851 با انتشار اولین داستانش که «کودکی» نام داشت و بعدازآن داستانهای «نوجوانی» و «جوانی» خود را بهعنوان نویسندهای موفق به همگان نشان داد. این داستانها که میتوان گفت تولستوی آنها را با استناد و تجربیات خود از دوران جنگ و حضور در جبههها نوشت نمونههای موفق و خوبی بودند.
تولستوي زمانی که در ارتش بود هم نویسندگی را به صورت حرفهای دنبال كرد. او در جبهههای جنگ حضور داشت و مواجههی او با چیزهایی که در جنگ میدید، باعث میشد تا او بتواند موضوعات نابی را از این صحنهها شکار کند. در همین زمان «حکایتهای سواستوپل» را به رشته تحریر درآورد.
اما ارتش هم نتوانست تولستوی را از تجربه کردن و کشف کردن راضی کد. به همین دلیل ارتش را هم کنار گذاشت و به اروپا رفت. او در این زمان با نویسندگان بزرگ و مطرح آن دوره مثل «چارلز دیکنز»، «ایوان تورگنیف»، «فردریش فروبل» و «آدلف دیستروگ» ملاقات داشت و توانست در حوزه تدریس نوجوانان اطلاعات زیادی کسی کند.
یکی از نکاتی که درباره تولستوی زیاد نقل میشود ماجرای ازدواج اوست. او در سال 1862 با زنی به نام سوفیا ازدواج کرد. حاصل این ازدواج 13 فرزند بود. در حقیقت تولستوی زندگی پر فراز و نشیبی داشت و توانست در همین دوران دو شاهکار بزرگ خود یعنی «جنگ و صلح» و «آنا کارنینا» را بنویسد. انتشار اين دو رمان شهرت او را به سطح جهانی رساند و بعد از این مدت بود که با همه سختیها و ناملایمتها او به نوشتن ادامه داد. درنهايت تولستوی بعد از سالها نوشتن، در سال ۱۹۱۰ میلادی از دنیا رفت.
انتشارات قطره کتاب مرگ ایوان ایلیچ را با ترجمهی یوسف قنبر عرضه کرده و در اختیار علاقهمندان قرارداده است. یوسف قنبر مترجم قدیمی و خوشنام ایرانی متولد 1318 است. حوزهی تخصصی ترجمهی یوسف قنبر کتب روسی است. او تاکنون کتابهای زیادی از لئو تولستوی و نویسندگان دیگر روسی ترجمه کرده است. از کتابهای او میتوان به کتابهای اسبها و انسانها، دن کیشوت روسی، داستایفسکی و آنا، نگاهی به گذشته، داستان پر آب و تاب یک پرنده و مرگ ایوان ایلیچ اشاره کرد. نسخهی الکترونیکی همهی این کتابها در فیدیبو کوجود و قابل خریداری است.
فیودور واسیلیه ویچ فکر کرد: « من مطمئنم که جانشین، شتابل یا ووینیکف خواهم شد. این منصب را مدت ها پیش به من وعده داده اند و چنین ترفیعی یعنی ۸۰۰ روبل اضافه حقوق به انضمام دریافت هزینه های اداری. »
پیتر ایوانوویچ فکر کرد: « من باید تقاضا کنم که برادرزنم را از کالوگا به این جا منتقل کنند. زنم خیلی خوشحال خواهد شد و دیگر نخواهد توانست بگوید که کاری برای خویشانش انجام نمی دهم. »
او سپس به سخن آمد و گفت: « گمان من هم این بود که او دیگر از بستر بیماری بیرون نیاید. خیلی غم انگیز است. »
« ولی ناراحتی اش واقعاً چه بود؟ »
« پزشکان نمی توانستند تشخیص بدهند، یا بهتر است بگویم، آن ها تشخیص می دادند ولی هر یک از آن ها یک چیزی می گفت. آخرین باری که او را دیدم گمان کردم که دارد بهتر می شود. »
« و من از تعطیلات به بعد دیگر به دیدنش نرفته ام و همیشه هم خیال داشته ام که بروم. »
« او مال و منالی داشت؟ »
« به گمانم زنش مال و منال اندک و غیرقابل توجهی داشت. »
« ناچاریم به دیدنش برویم و چه قدر هم خانه ی آن ها دور است! »
« منظورت این است که از خانه ی تو دور است؟ همه چیز از خانه ی تو دور است! »
پیتر ایوانوویچ به شبک لبخند زد و گفت: « او هرگز از این گناهم نمی گذرد که چرا در آن سوی رودخانه زندگی می کنم. »
سپس آنان درحالی که درباره ی مسافت نقاط مختلف شهر صحبت می کردند، به دادگاه برگشتند.
برکنار از تاملات درباره ی انتقالات و ترفیعات محتملی که از قِبَل مرگ ایوان ایلیچ پدید می آمد، صرفاً واقعیت مرگ آشنایی نزدیک، مطابق معمول در همه ی کسانی که از آن باخبر می شدند، این احساس خشنودکننده را به وجود می آورد که: « اوست که مرده، نه من. » هر یک از آن ها فکر یا احساس می کرد: « چه خوب! او مرده است ولی من زنده ام! » اما آشنایان نزدیک تر یا به اصطلاح دوستان ایوان ایلیچ نمی توانستند از این فکر هم اجتناب کنند که اکنون ناچارند در مراسم تدفین شرکت جویند و از بیوه اش دیدار به عمل آورند و به او تسلیت بگویند تا تکالیف بسیار ملال آور آداب معاشرت انجام گیرد.
آنچه در بالا خواندید بررسی و نقد کتاب مرگ ایوان ایلیچ اثر لئو تولستوی بود.خرید و دانلود این اثر در همین صفحه امکانپذیر است. برای مطالعهی دیگر کتابها در زمینهی داستانهای روسی میتوانید به قسمت دستهبندی کتابها مراجعه و کتابهای این موضوع را یکجا مشاهده کنید.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 711.۲۳ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 90 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۳:۰۰:۰۰ |
نویسنده | لئو تولستوی |
مترجم | یوسف قنبر |
ناشر | نشر قطره |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۵/۰۶/۰۹ |
قیمت ارزی | 3 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
من ترجمه کتاب رو خیلی دوست نداشتم ولی بد هم نبود. چیزی که من از این کتاب دریافت کردم این بود که زندگی این آدم به دو بخش اصلی تقسیم شده بود. بخش اول که اصلا به مرگ فکر نمیکرد و یه جورایی خودش رو جاودان میدونست، مثل اکثرمون فقط سعی کرده بود اون چیزی که فک میکرد درست و عرف هست رو انجام بده. بخش دوم وقتی بود که بیمار شد و یه جورایی برای اولین بار فهمید که خب مرگ قراره سراغش بیاد، از اونجایی که تو بخش اول به شکل اغراق آمیزی مرگ رو فراموش کرده بود، توی بخش دوم هم به شکل اغراق آمیزتری ترس از نابودی کل زندگیش رو مختل کرد. نتونسته بود تو هیچ کدوم از بخشها تعادلی برقرار کنه که در پایان رنج وحشتناکی نکشه و البته دیگران رو هم آزار نده. اینکه تمام امیدش به یک باره از بین رفت و دیگه حتی ذره ای علاقه به اطرافیانش نداشت خیلی ترسناک بود. تنهایی عمیقش و رنجی که مثل باتلاق داشت غرقش میکرد. جمله آخر کتاب خیلی عمیق بود به نظرم..
اثری کوتاه و در عین حال پر محتوا به شدت واقعی و قابل لمس . این اثر بار دیگه حقیقت هراس انگیز و در عین حال امید بخش مرگ رو به من یاداوری کرد و این که باید روز به روز زندگی کرد و کامل نیز زندگی کرد بخشی از زندگی را به خاطر بخشی دیگر فدا نکرد و خود رو مشغول کار های پوچ و تصنعی نکرد و اشتیاق حقیقی و اجزای اصلی و دوست داشتنی مطلوب خود رو پیدا کرد و کنار هم چید و زندگی رو ساخت چرا که در انتها تمام اعمال برای انسان مرور میشه و بدتر از هرچیزی شرمندگی انسان در برابر خودش هست . این کتاب همچنین بی پرده حس مرگ و رو به افول رفتن رو به تصویر کشیده و قابل درک کرده است . اثری بی نظیر
آقا وجدانن وقتی همین نسخهرو میخونید راجب ترجمش هم نظرتونو بگید که با اطمینان خرید کنیم من همیشه این مشکلو دارم
فوقالعاده این کتاب رو وقتی میخونی همش به این فکر میکنی که چه غلطی درطول زندگیت داری میکنی،کارهایی که ما انجام میدیم اونقدر ارزشمند هستن که بعدها بهشون افتخار کنیم یانه دریک کلمه میگم فوقالعاده و تاثیرگذار ???
داستانی روان و خوش خوان، و حرفهایی تامل برانگیز و در عین حال ساده و دور از تکلف. واقعا بعضی وقتها آنقدر برای منافع بیشتر، به دنبال جلب نظر و تایید دیگران میرویم که زندگی خودمان را فراموش میکنیم و در حالی که حواسمان نیست و فکر میکنیم همه چیز خوب است، پر از حسرت میشویم و یک روز ناگهان میفهمیم که هیچ چیز برایمان نمانده، انگار برای هیچ آن همه تلاش و سختی را به جان خریدهایم.
شاید بعضی از دوستان از ادبیات روسی لذت ببرند ولی من به شخصه اصلا واسم جذاب نیست مخصوصا از اسمهاشون که اصلا تو ذهنم نمیره و در حین داستان مدام حواسم پرت میشه ، به نظر من واقعا ادبیات روسی خسته کنندست ، هیچ کتابشو نتونستم تا آخر بخونم ، البته فقط نظر شخصیم رو گفتم ،
نويسندگان روسی روانشناسان صاحب نظری بودند و جزییات رفتار انسان رو زیبا و دقیق مینوشتند. از این جهت ادبیات کلاسیک روسیه رو دوست دارم. بنظرم این داستان میخواد بگه مرگ جزئی از زندگی هست و باید بعنوان واقعیتی نزدیک پذیرفتش که برای همه اتفاق میفته. مرگ بد نیست و دیر یا زود همه مون باهاش مواجه میشیم
من عاشق ادبیات روسیه هستم.
ترجمه خوب نیست اما فاجعه هم نیست، خود داستان کشش کافی و جملات دلنوازی دارد اما اگر نویسنده کسی جز تولستوی بود، شاید چنین اقبالی را پیدا نمیکرد. درکل با در نظر گرفتن زمان کمی که مطالعه این کتاب می برد، خواندن آن را توصیه میکنم
این کتاب یک داستان کوتاه و بی نظیره ، تا به حال ۳بار در طی ۵سال اخیر خوندم، واقعا به همه دوستان توصیه میکنم حتما حتما حتما یکبار بخونید،برخلاف آناکارنینا ، اصل طولانی نیست و واقعا دید جدیدی به زندگیتون میده.داستان این کتاب برای تک تک ما رخ خواهد داد فقط با کمی تغییر ...