
دربارۀ سینما
نسخه الکترونیک دربارۀ سینما به همراه هزاران کتاب دیگر از طریق اپلیکیشن رایگان فیدیبو در دسترس است. همین حالا دانلود کنید!
درباره دربارۀ سینما
گابریل گارسیا مارکز در ۱۹۵۴ در مدرسه سینمایی رُم تحصیل میکرد. او خیال داشت کارگردان و فیلمنامهنویس بشود و در فکر این بود که در کلمبیا مدرسه سینمایی تأسیس کند؛ برنامههایی که هرگز عملی نشدند. زمانی که در مکزیک زندگی میکرد از روی رمان خود، ساعت شوم، فیلمنامهای نوشت که از روی آن فیلمی تلویزیونی تهیه شد. مارکز تا زمان نوشتن صد سال تنهایی در فکر این بود که ادبیات را کنار بگذارد و کارگردان سینما بشود. مارکز در کتاب یادداشتهای پنجساله در مقالهای با عنوان «فیلمنامهنویسان در نیمهتاریکی» مینویسد: در ۱۹۵۴... برای یک سال در روزنامهها نقد سینمایی نوشتم. سینماها در ابتدا چندان از مقالات من خوششان نمیآمد. انگار روغن کرچک قورت میدادند، ولی بعد درک کردند آن مقالات میتواند سبب شود که تماشاچیها فیلمها را بیشتر دریابند. بیست سال پیش به این امید که خودم بتوانم فیلم بسازم به مکزیک آمدم. حتی فیلمنامههایی هم نوشتم که بعد روی پرده سینما به نظرم ناآشنا میرسید. با اینحال همیشه فکر میکردم سینما برای من ساخته شده است. مدتها طول کشید تا بفهمم در اشتباه بودهام. یک روز صبح در اکتبر ۱۹۶۵ که از دیدن خودم خسته شده بودم مثل هر روز مقابل ماشین تحریرم نشستم و هجده ماه بعد بلند شدم؛ با نسخه کامل صد سال تنهایی. در عبور از آن صحرای برهوت متوجه شدم هیچچیز زیباتر از این آزادی انفرادی نیست که جلوی ماشین تحریرم بنشینم و جهان را به میل خودم خلق کنم. رودریگو گارسیا بارچا، پسر ارشد گابریل گارسیا مارکز، که ۱۹۵۹ در بوگوتا متولد شد و ساکن شهر لوسآنجلس است، اکنون به اسم رودریگو گارسیا کارگردان سینماست. قبل از نقدهای سینمایی مارکز هرگز کسی در روزنامههای سرزمین او برای فیلمها نقد ننوشته بود. او اولین کسی بود که در بوگوتا در باره سینما نوشت؛ نقدهایی که یک سالونیم، از ۱۹۵۴ تا اواسط ۱۹۵۵، ادامه یافتند. در آن زمان مارکز فقط بیستوشش سال داشت. این مقالات نشان میدهند که او به شدت پیرو اسلوب شخصیاش بوده است. رویهمرفته مارکز از سینمای آمریکا خوشش نمیآمد و با «سینماسکوپ» هم هیچ خوب نبود. بر این اساس گاه ایرادهایی میگیرد که منطقی نیستند؛ مثلاً در مورد سینمای ایتالیا از فیلمهای متوسط زیاده از حد بدگویی میکند و از فیلمهای خوب زیاده از حد تمجید؛ مثل فیلم اومبرتو د. به کارگردانی ویتوریو دِسیکا. در ۱۹۶۸ پس از انتشار ترجمه ایتالیایی صد سال تنهایی؛ هنگام ورود به خانه یکی از دوستانم به گابریل گارسیا مارکز برخوردم که از آنجا بیرون میرفت. برخوردمان فقط یک لحظه طول کشید. آن روزها موهای فرفریاش یکسر مشکی بود. پس از آن زندگیام با خواندن آثار او و ترجمه بعضی از آنها سرشار از زیبایی شد. داستان غمانگیز و باورنکردنی ارندیرای سادهدل و مادربزرگ سنگدلش، صد سال تنهایی، چشمهای سگ آبیرنگ، عشق در زمان وبا، دوازده داستان سرگردان، یادداشتهای پنجساله، برای سخنرانی نیامدهام، نوشتههای کرانهای، از اروپا و آمریکای لاتین و اکنون هم با این نقدهای سینمایی تحت عنوان در باره سینما. کاش امروز باز میتوانستم او را با آن موهای فرفری فلفل نمکیاش ببینم تا شخصا به او بگویم که چقدر سپاسگزارش هستم.
نظرات کاربران درباره دربارۀ سینما