داستان های رئال و واقعگرا برای نوجوانان
کتابهای این لیست
درباره ی آنی شرلی در گرین گیبلز
- خالق دختری با موهای قرمز: «لوسی مود مونتگمری» شاعر و نویسندهی مشهور ادبیات نوجوان است. او پاییز ۱۸۷۴ در کانادا متولد شد. پیش از دو سالگی مادرش را از دست داد و پدرش حضانت او را به پدربزرگ و مادربزر ......
درباره ی آنی شرلی در اونلی
- خالق دختری با موهای قرمز: «لوسی مود مونتگمری» شاعر و نویسندهی مشهور ادبیات نوجوان است. او پاییز ۱۸۷۴ در کانادا متولد شد. پیش از دو سالگی مادرش را از دست داد و پدرش حضانت او را به پدربزرگ و مادربزر ......
درباره ی قرنطینه
بیماری مسری و مهلکی به نام اسکورج در کشور شیوع پیدا کرده است. نگهبانها هر کسی را که مشکوک به این بیماری باشد به زور با خودشان میبرند تا برای اسکورجِ مرگبار آزمایش بدهد. «آنی ملز» هم یکی از این افراد ......
درباره ی شاید عروس دریایی
" کاش همدیگر را میدیدیم و میتوانستیم راجع به نیش و زهر و آغاز و پایان و همهی موجوداتی که دیگران آنها را درک نمیکنند صحبت کنیم..." ذهن "سوزی" پر از سواله و با تمام وجود تلاش میکنه تا بفهمه چرا ب ......
درباره ی زندگی به صرف انبه
کلارای دوازده ساله در جزیره ای زندگی می کند که گردشگرها آن را عجیب غریب می نامند؛ اما به نظر کلارا آنجا اصلا هم عجیب غریب نیست. کلارا عاشق خوردن انبه های رسیده ی روی زمین است، در روزهای بارانی دوست دا ......
درباره ی ماهی روی درخت
هیچ میدونستی که خاص بودن همیشه برنده شدن توی مسابقات زیبایی و ورزش های مختلف نیست؟! بعضی از آدما توی انجام عادیترین کارها هم ناتوانن! که البته اینم یه جور خاص بودنه! "اِلی" یه دختر باهوشه که از یه ......
درباره ی رویای دویدن
- چگونه زندگی سخت خود را به رمانهای الهامبخش بدل کنیم؟ «وِندلین وَندرانِن» نویسندهی آمریکایی است که سال ۱۹۶۵ در شیکاگو متولد شده و بیشتر بهخاطر رمانهای کودک و نوجوانش معروف است. او تا به حال چن ......
درباره ی یک پیاده روی طولانی تا آب
میتونی تصور کنی زندگی چقدر سخت میشد اگه مجبور بودی هرروز واسه آوردن آب مسافتهای طولانی رو پیاده بری؟ یا اینکه جایی زندگی کنی که توی کلاس درسِت صدای گلوله و انفجار بیاد و تو، هر لحظه نگران زنده بودن ......
درباره ی روباهی به نام پَکس
هیچ چیز نمیتواند«پیتر» و «پکس» رااز هم جدا کند. هیچ چیز. حتی جنگ! از وقتی که پیتر، پکس را که تولهروباهِ کوچکی بود نجات داد، آنها جداییناپذیر بودند. اما یک روز، اتفاقی باورنکردنی میافتد: پدر پیتر ......
درباره ی پسری با 35 کیلو امید
مادرم گریه میکند و پدرم به من بدوبیراه میگوید؛ یا برعکس! در چنین شرایطی به آنها چه میتوانم بگویم؟ هیچ. نمیتوانم چیزی بگویم چون همین که دهانم را باز کنم همهچیز بدتر میشود. آنها مثل طوطی فقط یک ......