افسانهی ثور و چکش او دست مایهی قصهها و رمانهای بسیار زیادی بوده است و فیلمهای زیادی با اقتباس از این داستان افسانهای ساخته شده است. ثور محبوبترین خدای اساطیر اسکاندیناوی است و نگهبان انسانها در برابر نیروی شر به حساب میآید. ریک ریردان درون مایهی اصلی این اثر را از افسانههای اسکاندیناوی الهام گرفته و داستانی مهیج و خواندنی را به رشتهی تحریر درآورده است. کتاب چکش ثور مگنوس چیس و خدایان آسگارد توسط وحید جعفری منصوریان ترجمه شده و انتشارات بهنام آن را در سال 1397 منتشر کرده است.
مجموعه کتاب چکش ثور مگنوس چیس و خدایان آسگارد در سال 2016 منتشر شد. این اثر جلد دوم این مجموعه است. این رمان برای نوجوانان به نگارش درآمده است. اما اگر حال و هوای اساطیری و پرهیجان افسانهها را میپسندید، این کتاب برای شما هم انتخاب مناسبی است. داستان این کتاب به شخصیت ثور و چکش منحصر به فرد او باز میگردد. نویسنده این شخصیت را با دنیای مدرن گره زده است. شخصیت اصلی داستان مگنوس چیس پسر یکی از خدایان نورسی است. او در این قصه باید از جهان در برابر شر حفاظت کند. چکش جادویی و قدرتمند ثور در یک زیرزمین با انواع تلههای کشنده و خطرناک نگهداری میشود. او برای پیشبرد هدف خود به همراه دوستانش به دنبال چکش ثور است.
کتاب چکش ثور از 53 فصل کوتاه تشکیل شده است و نام 10 فصل ابتدایی آن به ترتیب زیر است.
فصل اول: بُز من را نکش
فصل دوم: تعقیب و گریز روی پشت بامها با شمشیرها و نینجاهای سخنگو
فصل سوم: دوستانم با سکوت خود از من محافظت میکنند.
فصل چهارم: یک یوزپلنگ وحشی مرا زیر میگیرد
فصل پنجم: شمشیر من زندگی اجتماعی بهتری نسبت به من دارد.
فصل ششم: کمی سوپ راسو لطفا
فصل هفتم: آیا تا به حال پیش آمده کسی که دوستش میدارید گرفتار لیندورمها شود؟
فصل هشتم: من کشته شدم و از یک واقعی نجات پیدا کردم
فصل نهم: هیچوقت با یک خدای سربریده به حمام نروید
فصل دهم: مزخرفترین مهمانی وایکینگ لوی که تا آن زمان دیده بودم
ریک ریردان، نویسندهی کتابهای فانتزی کودکان و نوجوانان است و در سال 1964 در ایالت تگزاس آمریکا به دنیا آمد. ریردان دوران کودکی خود را در این ایالت گذراند و رشتهی موسیقی را برای ادامه تحصیل انتخاب کرد. او سپس رشتهی خود را به تاریخ و زبان انگلیسی تغییر داد و مدرک تدریس این دو رشته را از دانشگاه تگزاس دریافت کرد. او به مدت 8 سال به تدریس زبان انگلیسی و مطالعات اجتماعی پرداخت.
اولین اثر او در سال 2005 تحت عنوان «دزد آذرخش» منتشر شد و موفقیت بزرگی برای او به همراه داشت. او شهرت خود را با انتشار مجموعه کتاب مجموعه پرسی جکسون و خدایان المپ به دست آورد. کتابهای ریک ریردان به 42 زبان دنیا ترجمه شده و بیش از سی نسخه در آمریکا فروش داشته است. استودیو فاکس قرن بیستم از دو جلد ابتدایی این سری برای بخشی از سری فیلمهای خود اقتباس کرده است. کتابهای او راه خود را به رسانههای مختلف مانند کمیک بوکها و مجموعهی داستانهای کوتاه باز کرده است.
ریردان در طول سالهای نویسندگی، جوایز متعددی شامل جایزهی مارک تواین، بهترین کتاب از نگاه کودکان، جایزهی ادگار، استون وال و جوایز دیگر را به خود اختصاص داده است. از آثار ریک ریردان که به فارسی ترجمه شده است میتوان به «پرسی جکسون و قهرمانان یونان»، «آزمونهای آپولو» و «خون المپیان» اشاره کرد.
درست مثل ایام قدیم بود: در جستجوی سلاحهای جادویی با یکدیگر به مکانهای ناشناخته رفتن و خطر کردن تا سرحد مرگ؛ من واقعا دلم برای دوستانم تنگ شده بود.
حدودا تا نیمههای زیرزمین برج رفته بودیم که بلیتزن گفت:«آها.»
او خم شد و با دستانش که دستکش هم پوشیده بود. قطعه سنگی را لمس کرد. در نظر من، آن قطعه سنگ عجیب تر از سنگهای دیگر نبود اما ظاهرا بلیتزن از این یکی خوشش آمده بود.
به من نگاه کرد و گفت:«حالا دیدید. رفقا؟ اگه یه کوتوله همراهتون نبود. هیچوقت متوجه این نمیشدید و باید تا ابد به راه رفتن ادامه میدادید و به دنبال ورودی قبر میگشتید.»
پرسیدم:«این تکه سنگ, ورودی قبره؟»
جواب داد: «این سنگ یه محرک برای ورودیه، آره. ولی ما هنوز به کمی جادوجنبل نیاز داریم تا بتونیم وارد بشیم. هارت، می شه اینو برام کامل بررسی کنی؟»
هارت با نارضایتی و سر را به نشانه تایید تکان داد. سپس مسیر طلسم شده را در کف زمین با دستانش دنبال کرد. بلافاصله محوطهای در حدود ده متر مربع از کف زمین تبخیر شد و زمین دهان باز کرد. از بخت بد، هر چهار نفرمان درست در همان محدوده ایستاده بودیم.
همگی جیغ زنان درون تاریکی سقوط کردیم.
خبر خوب این بود که وقتی فرود آمدیم، همهی چهار ستون بدنم سالم بود. خبر بد هم اینکه هارتستون سالم نبود. فورا متوجه شدم چه اتفاقی برای هارت افتاده. من ادعا نمیکنم که الفها ظریف و شکننده هستند. از برخی جهات هارت تنومندترین فردی بود که میشناختم. اما اکنون در این موقعیت میبایست او را داخل پتو میپیچیدم و نوشتهای را روی پیشانیاش میچسبانم با این مضمون: «با دقت حمل شود».
به او گفتم چند لحظه صبر کند. هر چند این حرفم فایدهای نداشت و او در تاریکی قادر به دیدن من نبود. به سرعت پاهای او را پیدا کردم و دست به کار شدم.
بلیتزن گفت: «چه خبره؟ این پاهای کیه؟»
سم جواب داد: «پاهای منه. همگی حالشون خوبه؟»
گفتم: «ساق پای هارت پیج خورده باید جاش بندازم. شما دو تا مراقب اطراف باشید.»
بلیتزن معترضانه گفت:«همه جا تاریکه.»
سم تبرزین خود را از کمر باز کرد و گفت: «فکر میکردم شما کوتولهها میتونید تو زیرزمین به راحتی دووم بیارید.»
بلیتز گفت: «دووم میاریم اما ترجیحا در یه جای روشن با دکوراسیون دلپذیرتر.»
فرمت محتوا | epub |
حجم | 2.۸۴ مگابایت |
تعداد صفحات | 448 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۱۴:۵۶:۰۰ |
نویسنده | ریک ریردان |
مترجم |