کتاب «آخر داستان» نوشته لیدیا دیویس ( -۱۹۴۷)، نویسنده آمریکایی و برگزیده جایزه بوکر، است.
در این رمان، عشق نقشی محوری دارد که البته لیدیا دیویس آن را از منظری متفاوت و زاویهای تازه به نمایش میگذارد.
ویژگی بارز آثار دیویس شوخطبعی و ظرافتی است که در روایتهایش موج میزند.
دقت، قدرت، تنوع فرمی و خلق صحنههای جسورانه در این رمان خواننده را تا پایان همراه خود میکند.
در بخشی از کتاب «آخر داستان» میخوانیم:
«اولینباری که گفتم عاشقش هستم، بدون یک کلمه حرف خیلی متفکرانه فقط نگاهم کرد، انگار داشت حرفم را مزهمزه میکرد. آن موقع درنگش را نفهمیدم. کلمات تقریبا خلاف میل خودم از دهنم پریدند بیرون و او جوابی نداد. الان گمان میکنم اگر او برای گفتن همین جمله به من، آنقدر دقت کرده، احتمالا خیلی عمیقتر از آنکه من عاشقش بودم عاشقم بوده. احتمالا من آنقدر زود بر زبان آورده بودم که نمیشده جدی گرفت، و او این را میدانسته، هرچند نتوانست جلوی خودش را بگیرد و چند روز بعد، همین را به من گفت چون احتمالا واقعا عاشقم بود یا گمان میکرد که هست. جایی میگویم کاملا ناگهانی عاشقش شدم، وقتی زیر نور شمع زل زده بودیم به هم. ولی این خیلی سادهانگارانه است، به علاوه، یادم نمیآید دقیقا درباره کدام نور شمع دارم حرف میزنم. شب اول، توی کافه از نور شمع خبری نبود، و بعد، در خانه من هم از نور شمع خبری نبود، پس از قرار معلوم، منظورم این نیست که شب اول عاشقش شدم. بااینحال، یادم هست درست صبح روز بعد که او را دوباره دیدم، یک احساس شدید و غیرمنتظره داشتم.»
واقعا مقایسه ی این کتاب با کلی کتابِ دیگه صَرفِ وقت برای خوندنِ این کتاب رو به کاری عبث و احمقانه بدل میکنه. هرچند من این کار عبث و احمقانه رو مصرانه تا صفحه ی آخر ادامه دادم. ارزشش رو نداشت.
3
aliiiiiiiiiiiii aliiiiiiiiiiiiiiiii az behtarinh ast